سلام
این فقط به معنی این است که «مینویسم». کلمهی «سلام» را میگویم. حرف هایم را با این کلمه شروع میکنم که بگویم دارم شروع میکنم. که بگویم دارم میگویم. این آهنگ مرا وامیدارد به نوشتن. خیالش هم شگفت انگیز است. بعد از مدت های زیاد خالی بودن از حرفهایی که قبل از آن وجودم را تسخیر میکردند، حالا موسیقیای از نواختههای حس تنهایی، با من حرف میزند. حرف هایی که از دل این شهر خواندنیست. حالا مینویسم. چون بعد از مدت ها به صداهایی از زندگی گوش میدهم که روحم را _فقط برای چند مدتی که گوشم را به آن سپردهام_ به من باز میگرداند.
روح از دست رفتهی من! صدایم را از نهایت این سالهایی که میگذرد به تو میرسانم. حالا من تنها در شهر پرسه میزنم. تو هستی. حالا تو از زمان های پر اضطراب گذشته، به من نزدیکتر هستی. خوشحالم.
ببین چطور گزارههای کوچک اثبات نشده همیشه سر راهت قرار میگیرند. آدمهایی را با درد های شناخته شده میبینم. درد آنها حالا قسمتی از تن من شده است. گاهی از التهاب دردناکش فریاد میرنم، اما همچنان پانسان میکنم. اگر دردهایم را نداشتم، همین تنم را هم تکه تکه از دست میدادم. از داشتن تنی از دردها خوشحالم.
باید به آنها چه گفت؟ باید بگویم صبر کنید، من هم روزی چنین روز هایی را گذراندهام؟ یا به آن مادری که ندانسته حرف میزند، بگویم که کودکت از اشتباه تو چه احساسی دارد؟ درست مثل همان احساسی که من تجربه کردهام؟ چه خیال باطلی. چرا تصور میکنم آنها از اشتباه خود بیخبر اند؟ چشمانش را دیدم که با هر جملهی من، خجالت زده از شناخت حقایق پرهیز میکرد. شاید باید بگذارم انسانها اشتباه کنند. باید بگذارم آیندهی خود و بقیه را تباه کنند. شاید باید بگذارم آنها هم راه رفتهی مرا بروند، تا بلکه راه نجات را بیابند. شاید هم فقط باید به حالشان افسوس بخورم.
بعد از تمام کردن خوانش آدمها، میتوانم قصههای آنها را پشت سر بگذرانم. پشت این قصههای تکراری، فقط خودم میمانم. گاهی همین موسیقی نجاتم میدهد. با جنبش پرتلاش مفاهیم، تلاش میکند خودم را به خودم نشان دهد. حالا تنهایی ترسناک نیست. برایش مقدمهچینی میکنم. برایش آماده میشوم تا به دل پر پیچ و خمش بازگردم.
آغاز تنهایی با آغاز صبح همراه نیست. شاید بگویند صبح برای آغاز کردن است. اما من تمام صبح ها را صرف ادامه دادن میکنم. میدانید فقط یکبار قرار بود آغاز شود. آغاز دیگری در کار نیست. حالا برای پایانش برنامههای زیادی دارم. بیایید ازین پس پایان را هممعنای مسیر بنامیم. مسیری برای رسیدن به مسیر. تلاشی برای رسیدن به تلاش. و زندگیی برای رسیدن به زندگی.
مقدمهها همیشه اهمیت زیادی دارند. اما بعد از مقدمه، همیشه ادامه دادن سخت است. اما میدانی روح بازیافته! تمام این مقدمهچینیها در ستایش ادامه دادن بود. میبینی؟ اینها همان کلماتی اند که روزی خلاف این را میگفتند. برایم خوبی آرزو کن.