شاید اونقدری که از تنهایی میترسم از مرگ نترسم.البته مرگ هم یه نوع تنهاییه ...
شاید تو زندگیم خیلی کارا رو نکردم چون تنها بودم وهمراهی نداشتم...وبه همین دلیل کلی هم جاهای مختلف هم هست که نرفتم. هميشه هر كاري خواستم بكنم، دست يكيو گرفتم با خودم بردم، البته كارايي كه تك وتنها انجام دادم هم خيلي خاصن و يادم نميرن.
راستش تا اینجای زندگیم ادم تنهایی نبودم...اصلا، ولی تا همینجای زندگیم ترس از تنهایی منو بیچاره کرده....واقعیت اینه که من آدم به شدت وابسته ایم....من خیلی وقتا سریال جدید شروع نمیکنم ببینم چون وابسته شخصیت و داستان میشم و با تموم شدنش ذهنم متوقف نمیشه...کمتر رمان میخونم چون بازم نمیتونم با تموم شدنش کنار بیام....من اصلا با تموم شدم همه چی مشکل دارم، تنهایی هم یه نوع تموم شدنه دیگه.
پسررررر/دختررررر من همه وجودم گاهی پر از ترسه....ترس از همه چی. بیشترین چیزی که منو ناراحت میکنه تو کل کره خاکی آدمان...چون آدما واسه ی من خیلی مهمن.
دیدین آدم همش به خودش وعده اتفاقای خوب میده بعد از یه سختی، و وقتی اون سختی رو پشت سر میذاره و میرسه به مرحله آسایش چقدر لذت بخشه؟ مثل وقتي كه يه امتحان سخت داريد و قراه بعد امتحان بريد يه رستوران خفن، حالا شما تصور کن بعد از سختی که داری به امید رهایی میگذرونی، یه مرحله سختی دیگه برات باز بشه....چه حسی دارید؟ يعني بعد امتحان مسموم ميشيد، نه تنها رستوران نميريد بلكه يك هفته هم مريض ميشيد.
ممکنه حس کنید دچار خستگی بی نهایت شدید و تا ابد مثه یه حفره جاشو تو زندگیتون پیدا میکنه...درست حدس زدید من خوده خستگی بی نهایتم.
بله دارم غر میزنم، چون نباید/ ونمیخوام برای آدم نزدیک زندگیم غر بزنم، حالا چرا؟ چون اونها یا الان خیلی خوشحالن و وقتی برای من ندارن (و خب منم بیشعور نیستم با نالیدن از روزگار کامشون رو تلخ کنم) یا خودشون یه گرفتاری دارن یا پر از مشغله ن. یا اصلا موقعیت خوبی دارن، ولی بازم دلیل نمیشه من مثه مته برم رو مغزشون.
بله، اگر دارم از کاه کوه میسازم چون فکر میکردم بعد از کنکور ارشد میتونم یکم برای خودم وقت بذارم ولی مرحله سخت تر باز شد و من اصلا وقت فکر کردن به خودمم ندارم.
بچه ها...دوری دیگه داره منو میکشه :) ولی طاقت میارما....
آره شکست عشقی بده، ولی تا حالا توی یه مدت کوتاه دوتا از سفراتون کنسل شده، باباتون هم از کلیه درد حالش بد بشه، و مادربزرگتون هم همزمان حالش بد بشه؟ (تازه مشکلات کشور رو براتون منشن نکردم وخیلی چیزای دیگه رو نگفتم که فکر نکنید پیاز داغشو زیاد کردم)
آره....ولی در هر شرایطی نفس عمیق بکشید و بگید دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...میگذره و هیچی پایدار نبوده! میتونه شرایط بدتر هم باشه ..سپاس گزار باشید.
ولی جدی 22 سالمه بنظرتون نباید تا اینجای زندگیم عاشق میشدم؟ من فکر میکنم ادم اگه یه همراه داشته باشه سختیا براش راحت تره نه؟ (الکی بگید نه اصلا هم راحت نیست ...من گول میخورم)
ولی دم بعضی از دوستام گرم...اونا مثه کوه پشتمن، واقعا از خدا بابت دوستام سپاس گزارم. ولی بیایید بیشتر سپاس گزار باشیم ، نکه الان ما تو موقعیتی هستیم که سلامتی خیلی مهم شده هی یاد این میوفتم که گویا اگر بابت نعمتی سپاس گزاری نکنیم اون نعمت ازمون گرفته میشه...خدایا من بابت همه چی سپاس گزارم، سعی میکنم آدم خوبی هم بشم.
باید یه اعترافی بکنم...... پست *توییتر عزیز دلتنگتم* رو یادتونه؟ که من یه عالمه غر زدم درباره توییتر...من مقاومتمو شکستم و توییتر نصب کردم....
تصمیمم گرفتم نذازم اخبار روم اثر بذاره و مثه بچه ادم از توییتر استفاده کنم. ولی توییتریا عوض شدن...من اصلا نمیتونم باهاشون اینتراکشن برقرار کنم...همه اون ادمایی که میشناسم دیگه منو نمیشناسن و چقدرم شاخ شددددن...هیچی خلاصه تک و تنها میرم توی تایم لاین یه چرخ میزنم بر میگردم...
خفن ترين كاري كه توي تير ماه كردم ، پيرسينگ بيني زدن بود كه دماغ عزيرم بهش حساسيت نشون داد و مجبور شدم درش بيارم....حالا اگه بتونم اوكيش كنم و پیرسينگمو از دست ندم يه پست جامع و كامل در مورد پيرسينگ زدن ميگم و ناگفته هاشو براتون بر ملا ميكنم.
من خيلي دلم ميخواد امروز برم تنهايي بيرون، بنظرتون برم؟ اخه خيلي كرونا زياد شده...چيكار كنم؟