آذر ۹۸ جلسه ی اول کلاسنویسندگی دانشگاه بود.مدرس در اخر جلسه گفت برای جلسه ی بعد یکمتن درباره ی ترس بنویسید...
بعد از رد کرد ترس های کوچک و بزرگ درباره مهم ترین آن ها که ترس از دست دادن ادم های زندگیم بود نوشتم...
ادم ها یا میمیرند یا میروند یا فرار میکنند یا ولمان میکنند یا وارد رابطه جدی میشوند یا دیگر از ما خوششان نمی آید آدم جدید پیدا میکنند یا...
ادم ها که نباشند یعنی از دستشان داده ایم...حالا گاهی یا از خوش شانسیمان است یا گاهی به خاطر بد اقبالیمان...یا نمیدانم...جزء سرنوشت هردو طرفمان است...
پونه میقی یک جای کتابش(تکه هایی از یککل منسجم)نوشته است هیچ چیز همیشگی نیست .
او می گوید:.*•همیشگی•مربوط به موجود و یا وجودی غیراز انسان است هرآنچه به انسان ختم میشود•موقت•است.*
پس میشود فهمید اگر انسان هستیم موقتیم.هیچ انسانی همیشگی وپابرجا نیست.
یک روز نشستم و ادم های مهم زندگی ام را لیست کردم در ۱۰-۱۵ تای اول ،بعد از خانواد، دخترخاله و۳تا دوست صمیمی را نوشتم.
و حالا آمده اند و بله را از دخترخالهِ جان گرفته اند و دارد عروس میشود.ومن شاید دارم او را از دست میدهم....
میدانید شما که غریبه نیستید،رفتن و از دست دادن هم باشد اینقدر قشنگ وعاشقانه.
اصلا مگر دوست داشتن همین نیست که اگر کسی را از دست دادی ولی خوشحال بود کافی است؟
باورکنید میدانم دارم شلوغش میکنم...خب ترس است دیگر.
کسی که از ارتفاع میترسد هم وقتی بلندی میبیند یکطوریمیشود،حالا اگر بالای بلندی گنج هم باشد که زندگی اش را از این روبه به آن روکند،هم خوشحال میشود هم غمگین.
ولی خب قطعا زور خوشحالی میچربد.
البوم خانوداگی مان را اگر ببینید بیشترین عکس های دوتایی البوم از بچگی متعلق به من و زهرا(دخترخاله)است.
اصلا هرجای بچگی ام را که مبینماو بوده است تا همین الان.
وخب حالا خیلی بزرگ شده است که دارد عروس میشود و من دارم به خودم میفهمانم که دیگر الویت زندگی اش دارد عوض میشود.
ومن یک غمگینِ خوشحالم.
غمگین ،که دیگر شاید دنیا صدای قهقه های دودخترخالهدوست داشتنی بیخیال را نشوند ،وخوشحال بابت این که دنیا قرار است تا اخر صدای قهقه های دو عاشق را بشنود.