*واِذا زُلْزِلَت الاَرضْ زِلزالَهاااااا، من دودُلفین بِدیدم که چُنان سنجاقکی مَسخِ در باد است،
*و به لَرزه بازاره با آن عظمت، که تو گوئی همان آدمکِ مستِ در باده است...
*من همان لَرزی بگویم، که به وعده ی یَمینَش، همچو آن روز قیامتی در یاد است،
*و تو گر آنجا نباشی و نبینی، سخانم را چنین انگاری، همگی چَرت و بَسی یاوه است...
*وَاِذا اَخرَجَت الاَرضْ اَثْقالَهااااا، من زمینم را بدیدم که به دورِ سرم در چرخش است،
*منِ انسان زِ ربِّ خود بپرسم؛ مالَها؟! نکند این بَرَّت، بهر دیگری جز شَمسَش در گردش است...
*من در آن روز خدایم را بدیدم، و سپس فرشته ی مرگش را، که به انگشت بدش جانم نشان است،
*و چنان جیغ و فریاد به گوشم بزند، که بگفتم لابد این همان صورِ اصرافیلیست، که به قرآنِ مجیدش نامش اشاره است...
*من دلم بهرش بسوخته، آن که در بین ملائک طفل معصوم* بسی بدنام است!
*من که خود ناله و ضَجّه ز مردانی شنیدم و به خود هی بگویم؛ نکند نُه را به در بُرده و وقتِ زایش است!
........
*من چنانی دیده هایم را بگویم شاعرانه، آن دمی که اشکهایم دانه دانه، همچو الماس ها پخش زمین است...
*شیشه های تکیه داده، بر درِ نمازخانه، همچو یاقوت ها فرش زمین است،
........
«ادامه دارد»
(ببخشید این شعر هم بیت هاش ناقصه چون به دفترم دسترسی ندارم و فقط اون بیت هائیش که یادم میاد رو مینویسم)
*با تشکر ویژه از دوست خوبم علی سلجوقی از روستای هَرم...
*طفل معصوم منظور حضرت عزرائیل است که در اینگونه حوادث تمام لعن و نفرین ها را یک تنه به جان جانگیرش بخرد!
زلزله_درگهان #زلزله_قشم #اشعارشیروش اشعار_شیروش #روستای_چغان #چغان #منظومه_شیروش #محمودشیروش