.چند قطعه بیت از شعر خُرداد «بی شرف»
..
بی شرف باشد هر آنکس کَفَنَش لکّه زَند، لکّه ای در وسطِ بیرَقِ من طعنه زَند؟!... شرف باشد هر آنکس کَفَنَش لکّه زَند، لکّه ای در وسطِ بیرَقِ من طعنه زَند؟!...
بی شرف باشم اگر گردنِ من خم بشود، سگِ من پیشِ هر آنکَس که نباید بِشَوَد؟!...
بی شرف باشد هر آنکَس که کمی سرد شود، دردمَندی را ببیند و دلش گرم شود...
بی شرف باشیم اگر قانع شویم ما به سخن، یاوه گوئی طولِ عُمرَش به نیم قرن شود...
بی شرف باشم اگر من گُذرَم مملکتم سُخره شود، شرفم هُوّیتم کورش من نقطه شود...
بی شرف باشیم اگر روزی رسد از سرِ جَهل، لَب جوئی بِنِشَسته گُذرِ عُمر شود...
*بحث آن نیست که من باشرفم هویتم مملکتم، بحث آن است که روزی نرسد غرق شویم...
ما که خود دیدیم و میخوانیم از این شرحِ کثیف، نکند لکّه ی ننگی شویم فردا را...
خرداد جز به سیاهی و پَلَشتیِ چهل ساله چه بود، عَـجَـبـا، گوسفندان برفتند به تمدیدش باز...
.