شِعرِ نشان حیدر
*من چو جَدّم را بِپُرسَم، خوب و بد خَلقِ خدا را چه نَظر داری؟!
او بگفتا؛به وقتِ سَنجِش، تو بِبایَد دو کَفّه ی ترازو ب نظر داری...
*عُقَلایِ جهانم بگفتند؛تو هر آنچه را به ذاتَت کاری، خود به وقتِ دِرُو برداری...
پس چُنین اندیشیدن خطاست،که تو جُو را بِکاری، انتظاری چو گَندُم داری...
*تو که عبّاس و علی و رحمان و حسینی را به إسمَت داری...
و همانا که نشان از حیدر و کرّارِ جَدّت را به عِصمَت داری...
*تو همانا خودت آن عَلمداری که لَقَبَش را به امانَت داری...
و چو نیکَت بدیدَم چه باکَم بگویَم؛ تُربَتَش را به ذاتَت داری...
*تو اگر أسماء نورِ چشمیِ رسولَش این چُنینی به چَنگَش داری...
منکه خود این بدانم سَرِ اسمَش دُشمَنانَش را به جَنگَش داری...
*تو که چون تِشنه لَبِ کربلایَش از برای خَلقَت فَضالَت داری...
پس صحیح باشد که پَسوَندِ حسینی را به نامَت اِضافَت داری...
*تو اگر این سؤالَت بِشد که چگونه تن و عُمری به عِزّت داری...
من همینم بِدانَم چون دعاهای خِیرِ پدرُمادرم را بِ کِثرت داری...
*تو اگر عمری است این شهر و بازار غریبم را، به دُرودَت داری...
ولی آن نیک سرشتی ات باعث همچو من را به مُریدَت داری...
........ادامه دارد.........
در نهایت احترام و افتخار، تقدیم به آقای عباسعلی رحمانی حسینی یزدی
.شعر از؛ محمود شیروَش
imshirvash