قلم دان
قلم دان
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

جشن_ازدواج


کار زیادی مانده بود و باید سریع‌تر همه چیز را آماده می‌کردیم، فقط دو روز تا سالروز ازدواج امیرالمومنین علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها مانده بود.

خنچه‌های عقد و تزئینات سالن و هماهنگی پذیرایی و کلی کار دیگر باید انجام می‌دادیم و هنوز بچه‌های بسیج و انجمن اسلامی دانشگاه نیامده بودند. دلشوره داشتم. اصلا همیشه وقتی مسولیتی را به من می‌دادند استرس می‌گرفتم.

سال گذشته من به عنوان نفر دوم گروه کارها را انجام می‌دادم و با وجود اینکه باز هم همه کارها با من بود ولی این همه استرس و دلشوره نداشتم.

بالاخره خانم‌ها آمدند برای کمک، اما آقایون هنوز وسایل را نیاورده بودند. برای هماهنگی وسایل تماس گرفتم. گفتند که وسایل تا ۱۰ دقیقه دیگر بدست ما می‌رسد. با دخترها صحبت کردم و به هر کدام مسولیتی دادم تا کارها سریع‌تر انجام شود بعد از امدن وسایل سالن، با مسول آقایان برای تزئینات دیگر صحبت کردم تا کارهایی که خانم‌ها نمی‌توانند انجام بدهند، همکاری کنند.

کارها به خوبی پیش می‌رفت و تزئینات سالن انجام شد ریسه‌های رنگی و لامپ و بادکنک...

درست مثل یک خواب بود و من برای اولین بار واسطه خیر شده بودم. نه تنها تعدادی از دانشجویان را با هم آشنا کرده بودم، حالا شاهد ازدواجشان هم بودم. مثل این بود که فرزندان خودم را عروس یا داماد میکنم حس شیرین یک مادر که دلشوره خوشبختی فرزندش را دارد و نگران است مراسم ازدواجش بخوبی انجام شود.

خنچه‌های عقدی که انتخاب کرده بودم تقریبا هر ۵ عدد آن شبیه به هم بود، قرآن، آینه و شمعدان‌های نقره‌ای رنگ و شاخه‌های نبات و تورهای سفید و ربان‌های نقره‌ای. صندلی‌های فلزی با روکش قرمز هم سفارش داده بودم تا در کنار خنچه‌های سفید و نقره‌ای عقد، زیبایی بیشتری را به سالن جشن بدهد.

همه چیز را با وسواس خاصی بررسی می‌کردم تا چیزی کم و کاست نباشد. در دلم مدام برای عروس و دامادهایم دعا می‌کردم و از خدا می‌خواستم تا خوشبخت شوند. کار هر سال‌ام بود و امسال این حس را بیشتر درک می‌کردم و تازه می‌فمیدم چرا خانم کاظمی آن همه دلشوره داشت و ای کاش ایشان امسال هم در این مراسم بود.

بعد از چیدن صندلی‌ها و خنچه‌های عقد که هر کدام را به تناسب و فاصله ۱متر از هم چیده شده بودند، همه چیز را مجدد دانه‌دانه بررسی کردم.


بالاخره بعد از آن همه تلاش، فعالیت و دلشوره روز جشن فرا رسید. دل توی دلم نبود. آیا همه چیز سرجای خودش است؟ همه کارها درست انجام شده است؟

صدای مداحی در سالن پخش شد و مراسم به صورت رسمی شروع شد، مهمان‌ها کم‌کم آمدند و وارد سالن شدند. در سالن همهمه شده بود اما بعد از راهنمایی عروس و دامادها در جای خودشان و مستقر شدن خانواده‌هایشان در قسمت دیگر سالن کمی آن همهمه کمتر شد. حاج آقا محسنی برای سخنرانی روی سِن رفتند.

همیشه شنیدن ماجرای ازدواج امیرالمومنین ع و حضرت زهرا س برایم شیرین بود و عجیب‌تر اینجا که هر بار و هرسال که به این جریان گوش می‌کردم چشم‌هایم خیس از اشک میشد. نمی‌دانم چرا؟! شاید برای مظلومیت مولایم و همسر عزیزش حضرت زهرا سلام الله علیها...

با شروع سخنرانی گوشه مجلس نشستم و فارغ از کارها و هماهنگی‌ها مشغول شنیدن شدم ازین دنیا جدا شدم و به گذشته رفتم به زمانی که آقا از پیامبر ص ، حضرت زهرا س را خواستگاری کردند، آن لحظه‌ای که پاسخ مثبت را گرفتند، از فروش زره و خرید جهیزیه و مراسم عروسی و مهریه حضرت... در آن زمان سیر می‌کردم و لحظه لحظه را در ذهنم مجسم می‌کردم، به مجلس ساده و بی‌آلایشی که عروس لباس عروسیش را هم می‌بخشد به سائل، و خود با لباسی کهنه به خانه همسرش می‌رود.

باز هم گلویم پر از بغض شده و اشک از چشم‌هایم جاری بود. نمی‌دانم چه حکمتی در این ماجرا بود که من را منقلب می‌کرد.

بعد از سخنرانی تعدادی از عروس و دامادها را که از قبل تعیین کرده بودم به سر سفره عقد بردم و از روبه روی سفره به عروس و دامادها نگاه کردم

صورت‌های گل‌انداخته و لب‌های خندان و شوق زندگی در نگاه‌هایشان... اینبار از شوق در چشمم اشک جمع شد مثل مادری که برای فرزندش شادی می‌کند و آرزوش خوشبختی دارد. قرآن را بدست‌شان دادم مشغول خواندن شدند

عاقد خطبه را آغاز کرد....

یک جلد کلام الله مجید به همراه یک شاخه نبات و مهریه حضرت زهرا سلام الله علیها، عروس خانم آیا وکیلم؟

و چقدر زیبا بود دیدن نتیجه تلاش‌هایم را در چادر سفید عروس خانم‌ها

تا حضار آمدند بگویند عروس رفته گل بچنید عاقد گفت: (گل چیدن و گلاب آوردن باشد برای بعد ان شاءالله...)

این را به شوخی گفتند و همه شروع به خندیدن کردند. بالاخره بله را از عروس گرفتند‌.

خیلی خوشحال بودم، آن همه تلاش و دلشوره و استرس ارزشش را داشت نفس عمیقی کشیدم و با خیالی آسوده شاهد مراسم شدم.

نگارنده: فاطمه هنروران

حضرت زهراسلام الله
گروه ادبی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید