چه مصیبتیست. ما همه ی مان از فرهنگ گرفته تا مذاهب، درگیر خیلی از اصول و تفکرات شده ایم که راه آزاد اندیشی را بر ما بسته اند.
می گوییم مذهبی نیستیم، اما تا به حال چقدر ذهن و تفکرات خود را تعقیب کرده ایم؟
به کوچک ترین اندیشه، به ریشه ها، دقت کنیم هروز، هر لحظه.
اگر هر کداممان به دریچه ای نو می اندیشیدیم و سپس در آن نگاه می انداختیم جور دیگری می شد.
فکر می کردم، کمترین چیز واقعا حقیقت دارد.
نشسته ام، نگاه می کنم، می بینم چگونه همه چیز برایم یکسان می شود، همه چیز باطل می شود.
نهایت بودن به نبودن ختم می شود، لحظاتی که عمیقا احساس بودن میکنم در رویا می روم، رویای ذهنم که همه چیز را برایم فاش می کند و آرام. بی آن که بتوانم شرح دهم.
از نو فهمیدم که برای زندگی کردن بایستی شجاع بود.
شجاعت چیز زیباییست، لحظه ای که تمام ترس هایت را کنار می گذاری دیگر در مقابل چیزی نیستی بلکه همراه همه چیزی.
شاید دیگر آن چیز هم وجود نداشته باشد و فقط خود تو باشی.