۱- در آیهی ۵ سورهی توبه میخوانیم:«مشرکان را هر جا یافتید، بکشید (۹:۵)». پیش و پس از این عبارت، چندین شرط برای این دستور مطرح شده که بررسیشان خالی از لطف نیست اما اکنون از آنها میگذریم.
۲- در آیهی ۹۳ سورهی نساء میخوانیم:«هر کس مؤمنی را عامدانه بکشد کیفرش آن است که جاودانه در جهنم خواهد ماند (۴:۹۳)».
۳- دو آیهی فوق ظاهرا هیچ ارتباطی با هم ندارند. تنها ارتباطشان آن است که یک نظام تبعیضآمیز خشن مبتنی بر عقیده را پایه میگذارند که در آن حق حیات افراد با عقاید قلبیشان رابطهی مستقیم دارد. چون شرک و ایمان هر دو افعال قلبیاند و چنان لطیف و پنهاناند که پی بردن به آنها حتی گاهی برای خود شخص نیز امکان ندارد یا دشوار است.
۴- در آیهی ۱۰۶ سورهی یوسف میخوانیم:«اکثر آنان به خداوند ایمان نمیآورند جز در حالی که مشرکاند (۱۲:۱۰۶)». در این آیه ما با افرادی مواجهیم که «مؤمن» و «مشرک» بودنشان به صورت همزمان توسط قرآن به رسمیت شناخته شده است. و طبق این آیه حال اکثر «مؤمنان بالله» چنین است. حال باید این مشرکان را از آن جهت که مشرکاند بکشیم؟ و اگر کشتیم با عقوبت کشتن آنان از آن جهت که مؤمناند چه خواهیم کرد؟ و اگر نکشیم پاسخ نکشتن آنان را از آن جهت که مشرکاند چگونه خواهیم داد؟ این آیات نشان میدهند عناوینی همچون شرک، نفاق، کفر، اسلام، ایمان، تقوا و… بهسان صفت در قرآن استعمال شدهاند نه بهسان شخص و هویت. قرآن به دنبال مرزبندی و دیوارسازی و آتشافروزی هویتی میان انسانها نیست، به دنبال پالایش درون انسانهاست. یعنی فرمان قرآن، کشتن شرک مشرکان است نه شخص مشرکان. فرمان قرآن میراندن شرک و حفظ حیات ایمان است. مرگ و زندگی نیز در قرآن معنای لطیفتری دارند. «پس خداوند و فرستادهاش را پاسخ گویید وقتی شما را فرا میخوانند تا زندهتان گردانند (۸:۲۴)». میراندن مشرک، سلب حیات ظاهری او نیست، میراندن شرک اوست. میراندن شرک در درون خود ماست.