سلام
یه سوال! مگه آدم بودن چه عیبی داره که هی به خودشون میگن شیر!؟ (سوال مهمی نیست بگذریم!)
قبلا یه چیزایی نوشتم که این مطلب هم ادامه همون هاست ولی می تونی اول این رو بخونی بعد بری سراغ اوناولی لینکشون می کنم که راحت تر پیداشون کنی، راستی درباره پست هام نظر می دی خیلی خوشحال میشم.
مطلب اول : گفته بودم من مثل بقیه آدم ها هستم، دنبال موفقیت، دنبال پول ، دنبال آرامش و رفاه و ... : قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ
مطلب دوم : تحول در زندگی من از مراسم صبحگاه شروع شد : مراسم صبحگاه
مطلب سوم : لازم نیست هزارتا کتاب بخونی چون : یک کتاب خوب کافیه
داستان یک شیر ...
حدود صد سال پیش یک نفر به اسم کلاید بیتی (Clyde Beatty) که خیلی به کارکردن در سیرک علاقه داشت به عنوان نظافت چی استخدام شد ولی به خاطر استعداد عجیبش در کارکردن با حیوانات خیلی زود یک هنرپیشه معروف سیرک شد.
علت شهرت بیتی این بود که به اسم نمایش «جنگ بین حیوانات» این زبون بسته ها رو در صحنه سیرک به جون هم می انداخت. بعد از این نمایشها حیوانات وحشی رو رام میکرد. مثلا توی یکی از نمایشهاش شیر، ببر، یوزپلنگ و سگ وحشی رو با هم به میدان سیرک آورد و همه شون رو رام کرد! اما خفن ترین مهارتی که اون رو از بقیه رامکنندهها متمایز میکرد، یه چیز دیگه بود.
بیتی حدود 60 سال عمر کرد و این خیلی عجیب بود! آخه اکثر رام کننده های شیر توی اون سال ها همون دوران جوانی روی صحنه سیرک کشته می شدند. آخر کار هم شیر بیتی رو نکشت! بلکه سرطان اون رو از پا در آورد.
عجب وجه تمایزی! شصت سال عمر کرد... البته این موضوع رو فقط رام کننده های شیر توی اون سال ها می تونند درک کنند که اون ها هم توسط شیر کشته شدند، این داستان رو گفتم که چی بشه؟! الان میگم ...
شلاق مهمه یا صندلی
کلاید بیتی چطور توانست شیرها رام کند ولی آسیب نبیند؟
جواب ساده و کوتاه است: فقط یک ایده ساده داشت، همین! شلاق و صندلی (یا شاید چهارپایه!)
داستان از این قراره که کلاید جز اولین کسانی بود که با خودش صندلی می برد روی صحنه نمایش. البته صندلی برای این نبود که روی اون بشینه ها. پس برای چی صندلی برای خودش می آورد؟ جوابش توی تصویر زیر هست...
نکته جالب در مورد صندلی کلاید
توی این تصویر و همینطور عکس های قدیمی از اجراهای رامکنندههای شیر که زنده موندند ، تقریبا همیشه یک صندلی و شلاق در دستان رامکننده دیده میشه. شلاق جنبه نمایشی داشته و تمام توجه مخاطب یا همون تماشاچی رو به سمت خودش جلب می کرده؛ اما در واقعیت صندلی کار حساس و مهم رو انجام میده!
وقتی رامکننده یه صندلی رو جلوی صورت شیر میگیره، شیر بیچاره می خواد حواس و تمرکز خودش رو بین هر ۴ پایه صندلی تقسیم کنه. (چون شیر ها به سر و گردن شکار حمله می کنند و الان چهارتا پایه می بینه که هیچکدومشونم با بقیه فرقی نداره) همین مسأله باعث حواسپرتی شیر می شد و نمی دونست باید چه کار کنه. پس هیچ کاری نمی کرد به همین سادگی!
نکته اول
شیر بهجای حمله کردن به شخصی که صندلی دستش گرفته می خواد به صندلی حمله کنه! تازه حمله هم نمی کنه چون به جای یک انتخاب چهارتا انتخاب داره پس سر جای خودش بیحرکت می مونه.
شیر اصل ماجرا رو رها کرده و فکر می کنه مسئله اصلی صندلیه.
اما نتیجه اخلاقی اول : ما هم خیلی وقتا اصل ماجرا رو رها می کنیم و مثل شیر سیرک سر در گم میشیم! البته این تنها مشکل شیر نیست و مسئله ی دیگه ای هم وجود داره:
نکته دوم:
وقتی شیر با انتخابهای زیادی روبهرو میشه ، بهجای حمله کردن به رام کننده ، به صندلی نگاه می کنه و بیحرکت میمونه. بله دوست خوبم گزینه های زیاد الزاما همیشه هم خوب نیست و بیشتر وقت ها انتخاب رو سخت تر می کنه.
تا حالا مثل شیر شدی؟
من که تا دلتون بخواد مثل شیر بودم! فکر می کنم تو هم مثل من شیر هستی! درواقع توی موقعیت شیر سیرک موندیم و به جای حرکت یا فعالیت اصلی زندگی مون، به جای دنبال کردن رسالتمون کلی گزینه دیگه گذاشتیم روی میز و بعد هم مثل شیر (یا شاید ماست وارفته) یه جا نشستیم و ...
بگذریم ! چیکار کنیم که شیر نباشیم؟
این سوال به من که خیلی کمک کرد: آیا واقعا لازمه اون کارها انجام بشه؟ من حتما باید به یکی از پایه های صندلی حمله کنم یا اصل ماجرا یه چیز دیگه است؟ فرض کنیم جواب مثبته و باید اون کارها انجام بشه، در این صورت سوال بعدی رو ببینید:
سوال دیگه ای که به من کمک کرد این بود: کدوم مهمتره؟ این سوال یا جواب داره یا نداره! اگه آره که بهتر، همون رو انجام بده اگه نداره به تعداد کارهایی که دارید و اهمیت یکسانی دارند برگه بردارید، عنوان کار رو بنویسید و بینشون قرعه کشی کنید!
در ادامه چکار کنیم که باز شیر نشیم!
صرفا یه کار رو شروع کن و قول بده تا تموم نشده یا حداقل به اندازه کافی پیش نرفته رهاش نکنی و همزمان هیچ کار دیگه ای رو هم شروع نکنی، همین! باور کن این تنها راهه ، من ده ها راه رو امتحان کردم ، کلی کتاب در باره مدیریت زمان، مدیریت کارها، مدیریت اولویت ها و ... خوندم حتی کلاس رفتم ولی این تنها راه نجات بود که واقعا موثر بود.
خلاصه اینکه
همه مون گاهی مثل شیری که به صندلی خیره شده به فهرست بلند بالای کارهامون خیره میشیم و کار خاصی انجام نمی دیم به این امید که فردا اوضاع بهتر بشه، هیچوقت اوضاع بهتر نمیشه اما تو می تونی هر روز بهتر بشی ، به جای خیره شدن به صندلی بلند شو !
دوست من الان همه ی ما روی صحنه هستیم ، صحنه زندگی ، چهارپایه یک فریبه که رسالتت رو فراموش کنی! رسالت تو توی زندگی چیه؟ کارهایی که می خوای انجام بدی با معنای زندگیت همسو هستند؟ لازمه این کارها رو انجام بدی ؟ لطفا به خاطر خودت که تا اینجا همراه من بودی یه دست محکم بزن منم همین حالا که این متن رو نوشتم تشویقت کردم.
حرف آخر
چه بخوایم و چه نخوایم روی صحنه زندگی هستیم و باید نقش خودمون رو به بهترین شکل ممکن بازی کنیم ، تمرکز روی نقطه اشتباه ، زندگی ما رو نابود می کنه ،دست رو بده به دستم تا ...