رحیمه
رحیمه
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

جوراب پشمی (2)

کنار مادرم می‌نشینم و می‌پرسم:

- چه فایده؟
+ چی چه فایده؟
- بنگر ز جهان چه طرف بر بستم؟ هیچ / وز حاصل عمر چیست در دستم؟ هیچ.
+ باز شروع شد، برو که کار دارم.

این دفعه اما تکنیک جدیدی برای جلب توجه‌اش دارم، دستانِ همیشه گرمش را می‌گیرم و او با ناراحتی می‌پرسد که چرا این‌قدر یخی؟
نمی‌دانم چرا از سرد بودنم ناراحت می‌شود، مگر خود انتخاب کرده‌ام تا به این اندازه سرد باشم؟

تاکید می‌کند که دستکش دستم کنم، و من دوباره می‌پرسم: چه فایده؟ کمی عصبانی می‌شود اما وقتی پاهایم را از داخل دو لا جوراب پشمی در می‌آورم و روی انگشتان پایش می‌گذارم، در بی‌حاصل بودن این موضوعِ خاص با من هم‌ عقیده می‌شود، عصبانیتش به ترحم تغییر ماهیت داده و مرا کنار بخاری می‌کشاند.
سپس پتو را می‌آورد و دورم می‌پیچد، دستانم را برای مدتی در دستانش می‌گیرد، خونی که در رگ‌هایم بسته است شروع می‌کند به جریان یافتن. برایش می‌خوانم:

دانی که پس از عمر چه ماند باقی؟ / مهر است و محبت است و باقی همه هیچ

هیچمحبت
در من نقاشی است که رنج می‌کشد، دردی است که به حرکتم وا می‌دارد، و دونده‌ایست که همیشه از او جا می‌‌مانم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید