حدود دو ساله که فهمیدم زندگی و هدف من کار توی عرصه کامپیوتر و برنامه نویسی و کمک به جامعه هست. از اون موقع همیشه برای خودم برنامه ریزی کردم که مرتب تکنولوژی ها و زبان هایی که دوست دارم رو یاد بگیرم. البته دو سال تو برنامه نویسی فکر می کنم نهایتا بتونی یکی دوتا تکنولوژی یا زبان رو بتونی نسبتا کاربلد بشی اونم لزوما به معنی این نیست که شما برنامه نویس حرفه ای شدی و دیگه آخرشی، بلکه هنوز تجربه ها و یادگرفتن ها مونده.
من سیستم قدرتمندی ندارم که همه چیز رو بتونه خیلی روان و بدون لگ بالا بیاره اعم از نرم افزار های سنگین و IDE های قدرتمند و اللخصوص سنگین مثل Intellij و Pycharm و Visual Studio (البته ورژن های اخیرشون رو)، اما با همین می تونم یکسری چیز ها رو یاد بگیرم، یه سری تکنولوژی هایی که به سیستم من می خوره. البته فقط یاد گرفتشون و نه کارکردن و پروژه گرفتن، ولی خب همینم به نظر من برای خیلی از چیز هایی که می خواستم کافی بود.
من اینترنت داشتم، یه منبع بی پایان از هر چیزی که می خواستم تا رویاهامو زنده کنم، کامپیوتر داشتم هر چند ضعیف اما می شد باهاش خیلی کارا کرد.
راستشو بخواین:
من تو این دو سال برنامه ریزی درستی نکردم، مرتب از این شاخه به اون شاخه پریدم، از اینترنت و موبایلی که می تونست به بهترین نحو توی رسیدن به هدف هام کمکم کنه برای ول چرخیدن تو اینستاگرام استفاده کردم و یه سیستم که دریچه ی همه رویا ها و هدف هام بود رو انداختم گوشه خونه تا خاک بخوره یا از اون واسه ول گردی تو گوگل (با کلاسش میشه وب گردی) و فیلم دیدن های زیادی و الکی استفاده کردم و هر روز تصمیم گرفتم تا فردا شروع کنم به روزانه برنامه نویسی کار کردن و آهسته و پیوسته حرکت کردن. اما هر فردایی که اومد یا از ظهر تا نصفه شب خوابیدم و از آخر شب تا 4 صبح تو اینترنت دور دور کردم یا برعکس تا نصفه شب سرم تو گوشیم بود و شب گرفتم خوابیدم تا صبح. مرتب توی رویاهام همون آدم رویایی همیشگی رو می دیدم و دلیل شروع نکردن رو کمبود وقت می دونستم! یه جا خوندم:
آدم هایی که معمولا می گویند برای مطالعه کردن وقت ندارند معمولا همان هایی هتند که وقت زیادی از خود را تلف می کنند به جای آن که آن را در مطالعه صرف کنند.
نمی گم هیچ کاری تو این دو سال نکردم، خیلی چیز ها یاد گرفتم اما پراکنده، خیلی چیزا فهمیدم بازم پراکنده، که به طرز عجیبی این روز ها خیلی هاشو یادم نمیاد! اما به طرز خیلی معمولی و نامحسوس زمان عجیبی از فرصت رو از دست دادم و تلف کردم.
ضمنا چون در این چند ماهی که تو ویرگول فعالیت داشتم یکی از پست هایی که وقت زیادی براش گذاشتم ،کوتاه هم نبود و مفصل بود اما کمترین بازدید و لایک رو بین پست هام داشت (شاید به خاطر طراحی جدید ویرگول باشه که بخش جدید ترین پست هاشو برده یه صفحه دیگه و هر دو سه دقیقه یا کمتر یه پست جدید آپ میشه و مجال دیده شدن مطلب رو به کاربر نمیده) که اتفاقا بی مربوط به این موضوع نیست رو اینجا می ذارم اگر خواستید ببینید. از کجا معلوم شاید هم مطلب من بی ارزش بوده...
این رویه طی شد تا به دلایلی اینترنت قطع شد و سرعتش برای مدت زیادی ضعیف بود، کامپیوتر یک ماهی خراب شد (پاورش خراب شد و به هارد ضربه زد اونو هم ترکوند و رم هم از کار افتاد مثل آدم های لجن توی این دنیا که علاوه بر اینکه خودشون داغونن بقیه رو هم داغ می کنند) و من تقریبا فقط یه موبایل داشتم که با همون سرعت ضعیف اینترنت باز هم سرگرم اینستاگرام و وب گردی های بی خودی بودم فقط با یه تفاوت:
اینکه قبلا هرچی برای پیشرفت می خواستم حاضر بود، درسته کم بود ولی بود. اما الان اونا رو هم از دست دادم.
با اینکه از رپ خوشم نمیاد ولی یکی از خواننده های معروف رپ که رفیقم یه تیکه از شعرشو برام گفت که در وصف حال من بود این بود که:
آدم تو محدودیت هاش ستاره میشه
به هر حال تو دنیای ما مشاهده میشه از بچه پولدار هایی که چون احساس نیازی نمی کنن کاری برای آینده شون نمی کنن و برای رسیدن به زندگی هدفمند تلاش نمی کنن و حتی بچه هایی از خونواده های متوسط هستن که بعدا همینا میشن جزو ستارگان تاریخ.
البته این اصلا یک قانون نیست و همیشه صادق عمل نمی کنه.
من در سطحی نیستم که بخوام کسی رو نصیحت کنم اما طبق تجربه ی مزخرف دو ساله ای که داشتم می تونم بگم که هرچی یه آدم داشته باشه و بتونه ازش برای ساختن زندگیش استفاده کنه باید این کار رو بکنه هرچند کم و ناکافی ولی باید تا جایی که می تونه پیش بره بالاخره «آدم تو محدودیت هاش ستاره میشه» وگرنه ممکنه همه ی اونا رو از دست بده و شاید برگردوندنش اینقدرا ساده نباشه، مثل پدر، حتی اگه پولدار نباشه باز بودنش باعث پشت گرمی و حمایت های روحی و تا جایی که بشه مادی هست تا تو به موفقیت که خواسته ی اونم هست برسی (البته پدر ابزار و یا پول نیست که بخوای به چشم مادی بهش نگاه کنی) اما اگه از دستش دادی دیگه بر نمی گرده.
من اینترنتم رو بعد چند روز راه انداختم و سیستمم رو تعمیر کردم اما همه چیز اینقدر راحت بر نمی گرده گرچه از دست دادن این دوتا چیز، چیز مهمی نیست و به راحتی میشه تعمیرش کرد اما باعث شد من فکر کنم و به این نتیجه برسم که باید قدر داشته ها رو دونست حتی کم.
چند وقت پیش که به طور فجیعی بیمار شده بودم، به حدی درد داشتم که احتمال می دادم بمیرم:)
بعد از درمان شدن با خودم فکر می کردم اگر قرار باشه من به این زودی ها بمیرم، من خیلی چیز ها رو می خوام ببینم که هنوز ندیدم، خیلی کار ها رو می خوام بکنم که هنوز نکردم و خیلی چیز ها رو دوست دارم که هنوز بهش نرسیدم، در واقع توی این 17 سال عمری که کردم واقعا اون جوری که می خوام و همیشه رویام بوده زندگی نکردم!!
دوستان ما معلوم نیست چند سال زنده ایم، یه بار هم فقط توی این دنیا زندگی می کنیم، پس بهتر نیست به جای اینکه منتظر اتفاق خوب بمونیم که معلوم نیست اصلا اتفاق بیفته خودمون اون اتفاق های زیبا رو رقم بزنیم؟؟؟
چند وقتیه که به این مسئله فکر می کنم و همین حرفایی رو که اینجا نوشتم نتیجه ی افکارمه. من با همون سیستم تعمیر شده دارم اینجا می نویسم، از همون ISP سرویس می گیرم و الان هم با سرعت 16mb به اینترنت متصلم.
تقریبا اوضاع به روال عادی برگشته من هم کم کم دارم سعی می کنم از این اوضاع نهایت بهره رو ببرم. لطفا برام دعا کنید موفق شم :)))
ضمنا دعا کنید پولامو جمع کنم یه سیستم استاندارد بخرم.
ممنون از وقتی که گذاشتید و لایکی که می کنید (لایک هم بکنید:).