اول از همه بگم این مطلب نه جنبه روانشناسی داره و نه مشاوره و فقط افکار شخصی و باور های منه و دوست داشتم بنویسمشون. می تونین نظرتونو درباره اش بنویسید.
قطعا همیشه آدما برای زندگیشون یه هدف هایی دارند، چه کوچیک، چه بزرگ، چه معلوم و چه مبهم، چه مفید یا مضر، به هر حال هرچی وگرنه هیچ وقت برای زندگی کردن هیچ قدم کوچیکی هم برنمی داشتن (منظورم قدم پا نیست).
اگر چه تعیین یک هدف اصولی و روشن چیزی نیست که همه داشته باشن و بلد باشن. تو یکی از کتابای برایان تریسی خوندم بعضی افراد هستن که فکر می کنن هدف از پیش تعیین شده ای دارن، مثل آرامش، زندگی خوب و شاد اما اینها لزوما به معنای هدف نیست، تقریبا همه همچین خواسته هایی دارن ولی تعیین اهدافی که به این نتایج برسه مهمه. البته این کتاب رو چند سال پیش خوندم و حرف دقیقشو یادم نیست و منظور خودم رو هم باهاش قاطی کردم و این شد که می بینید ولی من این مسئله اعتقاد دارم.
حرف بعدی اینه که ما ممکنه از زبان افراد موفق بشنویم که مثلا در گذشته من اونقدر بدبخت بودم، اما امیدوار بودم و برای خودم خیال پردازی می کردم، فکر می کردم آدم بزرگ و ثروتمندی ام، و در ضمن اون تلاش هم می کردم و الان می بینید که به همون آدم تبدیل شدم...
ولی بیاید منطقی به این مسئله فکر کنیم، راستی اصلا منطق توی این مسئله چیه؟
چند تا گزینه وجود داره:
اول اینکه خیال پردازی کنیم، دوم فقط کار و تلاش داشته باشیم و سوم اینکه هم خیال پرداز باشیم و هم تلاش کنیم.
از اونجایی من تبحر خاصی توی گزینه اولی دارم و خیلی خوب خودمو توی تصوراتم بزرگ می کنم به صراحت بهتون میگم نه! این روش، کار من رو به هیج جا نرسوند.
من فقط ذره ای انگیزه گرفتم تا راهم رو پیش ببرم هیچ وقت نتونستم روی اهدافم پایدار بمونم و به طور مستمر ادامه شون بدم.
اگه بخوام روش دوم رو بررسی کنم گزینه ی خوبی به نظر میاد ،فرد به جای اینکه خیالباف باشه با تعیین اهداف و برنامه ریزی به هدف های سطح پایین، میانی و سطن بالاش برسه (می دونم این حرفا یکم لوس و کلیشه ایه ولی حقیقت رو نمیشه کاریش کرد، به نظر من حقیقت خیلی از اوقات همون حرفای کلیشه ای اند که خیلی وقتا ازش خوشمون نمیاد:)
اما به نظرتون این فرد انگیزه ی لازم برای رسیدن به هدفشو داره یا نه؟ آیا می تونه هر روز با امید و انگیزه از خواب پا بشه و برنامه هاش رو برای موفقیت پیش ببره؟
این سوال رو بی جواب می ذارم و می رم سراغ گزینه آخر.
کسی که هم هدف داره، هم تلاش می کنه و هم خیال پردازی های خودشو داره.
در واقع من فکر می کنم اگر که از این افراد بپرسین که چرا خیال پردازی می کنن (البته اگه این رفتارشونو لو بدن طبعا همه ی افکار آدم توی ظاهر و اعمال بیرونی اون دیده نمیشه) جواب میدن که این کار بهمون انگیزه و امید میده.
به نظرتون آیا این بهترین راه برای پیدا کردن انگیزه است؟ یا شاید هم بعد از مدتی سرگرم شدن زیاد به خیال پردازی ها باعث میشه از کار اصلی جا بمونید؟
من توی این روش سوم تجربه زیادی داشتم که به واسطه خیالبافی های خودم از مسیر منحرف شدم و دست کار کشیدم و مرتبا فکر های رویایی می کردم تا تبدیل شدم به دسته ی اول که فقط خیالبافی می کنه و آرزو داره اما تلاشی در جهت محقق کردن اونا نمیکنه.
نکته اینکه باید بدونین منظور من از خیال پردازی چیه؟ اول از همه بدونین تعیین اهداف بزرگ و ظاهرا دست نیافتنی به این معنی نیست که شما خیالباف هستین؟ بلکه این یعنی وقتی شما اهداف بزرگ رو به صورت اصولی و جدی (تاکید می کنم) تعیین می کنین یعنی شما فرد باجرئتی هستین. خیلی از آدمایی که به جای خاصی نمی رسن و صرفا یه زندگی معمولی و روتین دارن به خاطر اینکه فکر می کنن اونا اصلا در حد اهداف بزرگ نیستن و اگه به این چیزا فکر کنن احمق و یا توی هپروت زندگی می کنن. برای همین اکثر انسانها، به مفهوم واقعی موفق نیستن.
دوم اینکه به گفته برایان تریسی شما نباید از اهدافتون با بقیه صحبت کنین و بذارید اونا فقط فعل بیرونی شما رو ببینن چون ممکنه که اگر در جایی زمین بخورین مسخره تون کنن و یا اینکه حتی بازگو کردن اهداف بزرگ برای آدمای دیگه طبق همون مورد اول تمسخر اونا رو به همراه داره پس اینجور چیزا رو واسه خودتون نگه دارین.
و اینکه مثلا من خیال بافی تو این مطلب رو اینجور معنی می کنم:
فردی می خواد که کارآفرین بشه و یا یه شرکت در حوزه پرداخت الکترونیکی (بماند که این روزا زیاد شده و آپ و به پرداخت و چندتای دیگه کلا بازار رو گرفتن) تاسیس کنه.
هر روز به چیزایی مثل این فکر می کنه که با یک کت و شلوار اتو کشیده به شرکتش میره، پشت میز میشینه و از منشی می خواد واسش قهوه بیاره، هر روز از سمت فعالان آی تی پیشنهاد همکاری و قرارداد داره.
۲۰۰_۳۰۰ تا کارمند زیر دستش کار میکنن، یه خونه و زندگی خوب و مرفه و یه ماشین باکلاس داره و در موارد پیشرفته وقتی تو خیابون رد میشه دخترا بهش خیره میشن تا وقتی که ته خیابون به یه نقطه ی کور تبدیل میشه :)
خب البته که هرکسی واسه خیال پردازی سبک خودشو داره و همه به این شکل نیستن.
خب حالا با این تعریفات من و شما باید بشینیم و فکر کنیم و تحقیق کنیم ببینیم کدوم از این سه راه بهتره:
اولی (خیال پردازی صرف) بیشتر به درد آدمای کوچیک می خوره پس اگه می خواید آدم بزرگی بشید و هدف های بزرگ دارین اون رو فراموش کنین
چیزی که به نظر من دومی رو موجه جلوه میده (کارو تلاش بدون خیال پردازی) منطقی تر بودنشه و من اون رو بیشتر میپسندم.
و چیزی که سومی رو معتبر می کنه (کار و تلاش به همراه کمی هم خیال پردازی برای افزایش انگیزه) صحبت بعضی افراد موفق از این روشه.
قصد من از این مطلب این بود که یکم این افکار رو با شما به اشتراک بذارم و خودتون باید تصمیم بگیرین کدوم برای زندگی بهتره.
ضمنا با اینکه من زیاد پستای کامنت خوری ندارم ازتون ممنون میشم لایک کنید و نظرتون رو واسم کامنت کنین (امیدوارم :)
نکته بعدی اینکه این حرف ها نظرات شخصی من بود ممکنه کاملا درست نباشن پس اگه عیب و ایرادی دیدید عرض کنین و آخر هم اهمیت اهداف رو خود آدما تعیین می کنن؛ برای یکی ثروت هدف بزرگه، یکی شهرت، یکی علم و تخصص، یکی دیگه خدمت، یکی هم آخرت.
اون دیگه با شماست کدومو ترجیح بدین.
ممنون از اینکه خوندید، با تشکر.
اینستاگرام من