Raha Foroozan
Raha Foroozan
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

ساحل آرامش

شب های قشنگیست. لحاف نقره ای خدا را روی سرم میبینم و مثل همیشه گم می شوم میان دنیای ستارگان. گم شدن هم چیز عجیبی است، آن هم گم شدن در دنیای خودت.همه چیز را در اطرافت عجیب میبینی. اتفاقاتی می افتند که انتظارشان را نداشتی. چیزهایی میشنوی که هیچ وقت فکرش را هم نمیکردی. هرآنچه را که در رویا و تخیل هم نمی توانستی متصور شوی اکنون در جلوی چشمانت رنگ حقیقت به خود میگیرند.

به خودت شک میکنی که آیا منم که دیگر آن آدم سابق نیستم یا این دنیای ناآرام است که دارد اینگونه می تازد و به پیش میرود.

احساس شوک و دلهره و اضطراب با هم هجوم می آورند به پشت درِ اتاقک قلبت و این تو هستی که میتوانی قفل در را تا ابد بسته نگه داری یا اینکه دستت بلرزد و بعد از آن خودت را در بند ببینی‌.

دردی داری که هیچ سنجه ای تحمل وزنش را ندارد. همه چیز در ابتدا ساده به نظر می آید. فکر میکنی همانطور که آرام از راه رسید، آرام هم خواهد رفت. اما بعد از مدتی باید مهمان را صاحب خانه خطاب کنی. دیگر کلید قفل را هم پیدا نمیکنی. نمیدانی که جایش را فراموش کرده ای یا راه پیدا کردنش را گم کرده ای‌.

گم شدن مثل زخم نیست که با مرهم التیام یابد. راهنما می طلبد که دستت را بگیرد و از میان تمام این سردرگمی ها تو را به ساحل آرامش دعوت کند. باید صبر کرد و منتظر ماند. دریا تا همیشه هست. ساحل برای قلب ناآرامت منتظر مانده است.

در آسمان ساحل هم می توان گم شد اما، در دنیایی آشنا که چند وقتی است به دنبالش میگردی. همان دنیایی که جنس احساسش بیگانه نیست، بلکه همان آشناییست که مدتهاست برای دیدنش چشم انتظار مانده‌ای.

گره توسلی را که زده ای محکم تر کن و بدان همان خدایی که با هر نفس تو همراه است، روزی چراغ این جاده تاریک را برایت روشن میکند و از آن روز دیگر هیچ سیاهی دلهره آوری مهمان این آسمان پرفروغ نخواهد شد.

یک بار دگر کاش به ساحل برسانی

صندوقچه ای را که رها گشته در امواج




حال خوبتو با من تقسیم کنآرامش
ای عشق! چه در شرح تو جز «عشق» بگویم/ در ساده ترین شکلی و پیچیده ترینی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید