ما خراسانی ها به طرز ویژه ای به امام رضا (ع) ارادت داریم. بالاخره هرچه باشد همسایه آقا هستیم. به قول خودمان میگوییم:« یه امام رضا (ع) دارم برام بسه.» در این روزها بدجور هوای دل هایمان گرفته است. درهای حرمی که هیچگاه به روی هیچ زاِِئری بسته نبود، این روزها چند ساعت بیشتر باز نیستند و شده اند سدی میان ما و حریم ملکوتی مولا و سرورمان.
چه زمانی که تک فرزند بودم و چه زمانی که خواهرهایم به دنیا آمدند و مشغله زندگی مان بیشتر شد، به یاد ندارم که حرم رفتنمان به تعویق افتاده باشد. این وابستگی این روزها هم تأثیر همان زیارت هاست. می گویند در کودکی هرچه یاد بگیری مانند نقشی است که بر سنگ تا ابد برجای می ماند، حکایت من است. انگار از همان کودکی بند دلم را به شبکه های ضریح حرم آقا گره زنده اند که هر وقت دل، تنگ می شود روانه مشهدالرضا می شود.
وقتی سر می چرخاندم در وسط صحن ها، گوشه گوشه حرم خاطره ای را برایم زنده میکرد.
کبوترانه حرم در کودکی چشم و گوشم را آشنا و همراه می کرد با قصه های امامان و رنگ و بو می داد به روح نقاشی هایی که به جای باربی و مرد عنکبوتی و بت من تصویر گنبد طلا بر آن ها نقش بسته بود.
آب های شیرین حوض اسماعیل طلا را به یاد دارید؟ هنوز هم حتی درون آن لیوان های یکبار مصرف همان طعم خاطره انگیز همیشگی را دارند.
آن هنگام که کم کم روزهای پرفروغ حرم میزبان شب های دل انگیزش می شد، در یک آن می دیدم که نگاه های زائران به یک سو گره می خورد و گوش ها می شنید آن صدای زیبای نقاره خانه را.
مراسم شب لیلة الرغائب درون صحن جامع رضوی آنقدر خوب آن سیم های ارتباط نامرئی را با عالم بالا وصل کرده بود که حواسمان را از بارانی که بر سر و صورتمان می ریخت، پرت کرده بود و عجب قطره قطره آن باران غبار را از دلمان برمی گرفت.
سال گذشته شب قدر در همان صحن جامع، قرآن به سر گذاشتم و در میان نورچشمی های آقا من هم رو به آسمان دست دراز کردم و همان شب بود که آقای مهربان برات اربعینم را امضا کرد. دیده اید وقتی کسی می خواهد بزرگی درخواستش را بپذیرد یک فرد بزرگوار و مورد احترام را واسطه میکند؟ عاشقان ایران زمین هم خوب فهمیده اند برای گرفتن دعوتنامه اربعین درِ خانه چه کسی بروند و چه کسی را واسطه قرار دهند.
محرم ها و شب های عاشورای حرم هم که دیدن دارد. حتی بیرون از حرم در خیابان ها هم فرش پهن می کنند. همه خیابان های منتهی به حرم بسته اند و در ورودی پارکینگ های زیرگذر تابلوی "ظرفیت تکمیل شد" روشن می شود. عدّهای از خادمان بین مردم کیک و شیرعسل رضوی پخش می کنند، تعدادی به مردم پلاستیک برای کفش می دهند، بعضی از خادمان هم با آن چوب های پشمالو ایستاده اند و مردم را راهنمایی می کنند.
بین رواق ها رواق دارالحجه را جور دیگری دوست دارم و خوب به یاد دارم آن زوج های جوان را با چادر سفید و کت و شلوار که آسمانی ترین پیوند زمین را در کنار مهربان ترین آقای جهان به تصویر می کشیدند تا سایه لطف و رحمت امام مهربانی ها تا ابد بر سرشان مستدام باشد.
چه لذتی داشت مهمانسرای حضرت و آن چند وعده غذاهای تبرکی که برای صفای روح و جسممان حکم مرهم داشت.
به ندرت پیش می آمد که مهمان سفره افطار آقا در صحن هدایت شویم. وصف ناشدنی است آن شور و شوقی که در چشمانمان موج می زد وقتی که کارت های دعوت افطار به دستمان می رسید. تماماً عنایت آقا بود که بندگانی حقیر را به میهمانی خوبان دعوت میکرد. وقتی صحبت از افطاری می شود هنوز هم آن سفره های رنگین و گلدان هایی که با نظم خاص درون سفره ها چیده شده بودند، اولین تصویری است که در ذهنم شکل می گیرد.
یادش بخیر، هر وقت از کنار دانشگاه علوم رضوی در حرم و اتاق های خوابگاه دانشجویی با آن پنجره های گنبدی شکل رد می شدیم، پدر یاد ایام می کرد و تعریف می کرد برایمان از کلاس های درسشان، از اتفاقات خوب و شیرین خوابگاهشان و از زیارت های دسته جمعی دانشجویی شان. از همان زمان بود که پدر نیت کرده بود به خاطر نان و نمکی که پنج سال در حرم آقا خورده است اگر پسردار شد نامش را «رضا» بگذارد.
وقتی به سمت ورودی باب الجواد می رفتیم، از جلوی فروشگاه مواد غذایی رضوی و محصولات فرهنگی آستان قدس رد می شدیم. آنجا تقریبا پاتوقمان شده بود و همیشه بعد زیارت با پدر می رفتیم و عطر و کتاب و تابلو می خریدیم. یادش بخیر، من و پدر از شدت علاقه ای که به عطر و ادکلن داریم گاهی اوقات سر یک شیشه عطر نمی توانستیم به توافق برسیم و مادر به کل کل های بچگانه ما می خندید.
دلم پرکشیده برای آن زمان هایی که روبروی ضریح دست به سینه می گذاشتم و با آقای کریممان صحبت می کردم، بی توجه به مکان و زمان انگار آقا در روبرویم حضور داشت.
دلم عجیب تنگ شده برای آن زیارتنامه ها با جلدهای آبی تیره. هنوز خوب یادم هست که از صفحه 52 اذن دخول شروع می شد و بلافاصله بعد از آن زیارت امام رضا(ع) و در آخر هم دو رکعت نماز زیارت با سوره های یس و الرحمن. آقا جان؛ من به شوق نماز زیارت خواندن در صحن و سرای شما این دو سوره را حفظ کرده ام. هنوز هم لحظه شماری می کنم برای آن دو رکعت نماز سراسر شور و حال.
دلم هوای حرم را کرده است. هوای آن سنگ های مرمر نقش بسته بر در و دیوار حرم، آن سقف های آیینه کاری شده، آن درهای طلایی رنگ و چوبی بزرگ که اکنون بسته اند، آن ضریح نورانی، آن پنجره فولاد دوست داشتنی، آن حوض های آب و فواره ها، آن سقاخانه قدیمی و پرخاطره، آن ایوان طلای چشم نواز، آن خادمان عاشق و دلداده و آن بوی لذیذ غذای حضرت.
آقا جان؛ نکند گناه بزرگی کرده ایم که دیگر مهمانمان نمیکنی؟ اما، مولایم؛
دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت
جایی ننوشته است گنه کار نیاید
آقا جان؛ دوست دارم صدات کنم تو هم منو صدا کنی، دوست دارم نگات کنم تو هم منو نگاه کنی، قربون صفات برم از راه دوری اومدم، جای دوری نمیره اگه به من نگاه کنی...
آقای مهربان ایران؛ شما باب الحوائج ما هستید و ما حاجتمندان شما. این روزها دیگر نمی خواهم بیایم که طلب حاجت کنم، می خواهم فقط بیایم. بیایم و مثل قبل زیارت کنم حرمی را که بوی خدا می دهد.
اگر دلتون هوایی شد، رو به حرم آقا بایستید و دستتون رو به سینه بگذارید و بگید:
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا(ع)
و بعد هم در همون حالت این کلیپ سه دقیقه ای رو ببینید. مطمئنا احوالتون دگرگون خواهد شد.
التماس دعا
یا علی مدد✋