rahelef
rahelef
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

من ، از زیرِ صفر تا یک قدم به جلو !

دوستانِ زیادی دارم که پس از خانه دار شدن،حسِ مطلوبی به خودشون ندارند و روزمرگی های خانه داری و بچه داری اذیتشون میکنه و دلشون میخواد تغییر ایجاد کنند.من که از نظر خودم تازه یک قدم به جلو برداشتم،از نظر اونها شاخِ غول رو شکستم!!

این نوشته رو مینویسم واسه همه دوستانی که فکر میکنن زیرِ صفر ان و فکر میکنن فقط خودشون هستند که این شرایط رو دارند.

اجازه بدید از روزهایی شروع کنم که فقط و فقط مشغول خانه داری و تمام وقت شبانه روزم درگیر بچه ها بودم.همین جا بگم من در مورد چیزی مینویسم که برای "خودم" سخت ترین تغییر زندگیم بوده تا بحال.

همیشه بودن دوستانی که به من میگفتن سبک زندگیت رو عوض کن و برگرد به کار و فعالیت اجتماعی.

من "فکر میکردم" همیشه خسته تر از اون چیزی هستم که حتی بتونم راحت بخوابم چه برسه به اینکه بخوام باز لپ تاپ روشن کنم و کتاب و مقاله بخونم.اصلا در ذهنم نمیگنجید.اصلا نمیدونستم تو اینهمه سال لپ تاپ رو کجا گذاشتم!!

کمتر از یکسال پیش بود.دوستی دارم که بابت حضورش و راهنمایی هاش همیشه مدیونشم.بهم گفت ببین تو زندگیت چی تورو از بقیه متمایز میکنه.اگر چیزی نیست باید بری دنبالش.باید چیزی رو پیدا کنی که همه تو رو با اون خصوصیت بشناسن.

اولش واسم سخت بود.من شبانه روز سرم شلوغ بود و به جرات میگم 99% مسائل و کارهای مربوط به بچه ها رو من عهده دار هستم.اصلا نمیفهمیدم باید چکار کنم.خانه داری سخت ترین کار دنیاس.حداقل از لحاظ روحی اینطوره.

مدت ها افسرده گری میکردم.یک روز با خودم صادق شدم.به خودم گفتم 35 سال گذشت و همیشه منتظر بودی یه اتفاق بیفته تا به یه چیزی برسی.دوسال،پنج سال و ده سال دیگه هم میگذره و هنوز نشستی و افسوس میخوری چرا کار رو رها کردم یا چرا نمیتونم شرایط رو تغییر بدم.

منظورم از افسرده گری این هست که واقعا افسرده نبودم.خودم رو افسرده میکردم تا بهانه باشه برای تلاش نکردن.با افسرده گری هم توجه جلب میکردم هم از زیرِ بارِ مسئولیت ها فرار میکردم.مهمترین مسئولیتِ هرکسی خوشحال کردن و دوست داشتن و اهمیت دادن به خودش هست.

از حالِ بد به حالِ خوب
از حالِ بد به حالِ خوب

صادقانه بگم من اصلا آدم اهل برنامه ریزی نبودم.هرگز و هرگز در زندگیم بر اساس برنامه حتی درس هم نخوندم.همیش هر چیزی که پیش میومد رو انتخاب میکردم.

این پست از صفحه دوست ارزشمندم "عزیز بنی هاشمی" ، کمک کرد صفحه ی زهرا نجاری عزیز در اینستاگرام را دنبال کنم و برای شروع کارم با استفاده از بولت ژورنال بفهمم دقیقا چی میخوام ،توی چه مدت زمانی میخوام بهش برسم و برای این هدف چه کارهایی را باید انجام بدم.تصمیم داشتم نوشته ای راجع به بولت ژورنال هم بنویسم که این نوشته از "علی اسکندری" کاملا مفهوم و کامل نوشته شده بود.

فکر میکردم چیزی که ندارم "زمان" هست . در صورتی که تنها چیزی که داشتم و دارم "زمان" هست.

مدیریت زمان تنها گزینه ای بود که داشتم.

بعد از اون هنوز ترس این رو داشتم که یعنی بعد از اینهمه سال من باز هم میتونم توی کار،جایی برای خودم پیدا کنم؟! دخترا و پسرای بیست و چند ساله ای رو میدیدم که نه تنها گرفتاری و دغدغه های من رو نداشتن،بلکه انرژی و اشتیاق کار و یادگیری و سن کمشون بهم میگفت تو دیگه جایی نداری !

هم سن های خودم رو میدیدم که دیکه توی کار جا افتاده بودن و به خودم میگفتم من باید خیلی سرم رو بالا بگیرم تا فقط بتونم ببینمشون.حتی دستم هم به جایی که هستن نمیرسه.

اینها رو میگم که اگر شما هم کسی هستید مثل من بدونین من به چه چیزهای بیهوده ای فکر میکردم و چقدر خودم ،خودم رو میترسوندم.

به خودم گفتم تلاش کن.اگر نشه هم چیزی رو از دست ندادی.ولی بشینی و فکر کنی ده سال دیگه هم داری به همین چیزها فکر میکنی.روزها این رو میگفتم و شبها با شروع خستگی و درموندگی،باز فراموش میکردم و شروع میکردم به ترسوندن خودم !

به نظرم کائنات یه جاهایی هم آدم رو امتحان میکنه ببینه چقدر اون هدف رو میخواد ! اشتیاقِ شما برای رسیدن به یک هدف، همون خط قرمزی هست که باعث میشه از خودتون رد بشین و شروع میکنین به تلاش !

شروع کردم شبانه روز فکر کردن به هدفی که دارم و سعی کردم خودم بتونم باور کنم که "من میتونم".

باید بگم این سخت ترین کاری بود که توی این نه ماه گذشته انجام دادم.همه میگفتن "تو میتونی" و من فکر میکردم واسه دلخوشی من میگن!

باور کردنِ خودم سخت ترین کار بود.

بعد از اون حدود دوماه طول کشید که بتونم زمانی که آزاد داشتم (یعنی دقیقا وقتی بچه ها خواب هستن ) رو مدیریت کنم تا بتونم لپ تاپ رو روشن کنم و شروع کنم.طول کشید تا یاد بگیرم چطور توی روز انرژیم رو مدیریت کنم تا بتونم از خوابِ شب بزنم و بیدار بمونم.

شاید این برای شما یه چیزِ پیش پا افتاده باشه ولی باور کنین سروکله زدن با دوتا بچه شیطون و رسیدگی بهشون طاقت فرسا س!

اینجا دوتا کتاب بهتون معرفی میکنم که حتما بخونین و اگر دوستی دارین که توی شرایط من هست حتما بهش هدیه بدین.اغراق نمیکنم.زیباترین و پرانرژی ترین کتابی هست که هرکسی میتونه داشته باشه.

"خودت باش دختر" و "شرمنده نباش دختر"، هر دو نوشته ی ریچل هالیس و با ترجمه ی هدیه جامعی .

این کتاب ها برای من مثل آمپولِ نوروبیون بود :)) انرژی میداد و من رو مصمم میکرد.

خب ، من به این نتیجه رسیدم که وقتی با تمام وجود چیزی رو بخوای کائنات کمک میکنه و راه ها و نشونه هایی پیش روت میذاره که تو فقط باید نشونه ها رو بگیری !البته الان این رو متوجه میشم،اون زمان این رو نمیدوستم.

در پیشِ روی شما هزاران هزار اما و اگر و بهانه هست که ذهنِ خسته و ترسو و ملاحظه کارِ شما به اونها چنگ میندازه تا شما رو تویِ موقعیتِ امن ولی ناخشنودِ خودتون نگه داره.

هروقت به کاری فکر کردین و ناخودآگاه در جوابِ خودتون یه "اما .... " آوردین بدونین دارین راه رو درست میرین و باید تلاش کنین و به بهانه ها اهمیت ندین.

خودتون رو فقط و فقط با خودتون مقایسه کنین.با دیروز ،ماه قبل یا سالِ قبل. نه برای افسوس خوردن ! برای اینکه ببینید چقدر پیشرفت کردین.حتی اگه این پیشرفت به اندازه ی مطالعه بیست دقیقه ای در روز باشه.

هرکسی توی زندگی خودش سختی های خودش رو داره.همونطور که جسم خودش رو با سختی ها سازگار میکنه ، روح هم همینکار رو انجام میده.پیدا کردنِ راهِ عبور از بهانه ها و سختی ها فقط با خودتون هست.

این همون چیزی هست که شما رو خاص و از بقیه متمایز میکنه.

و در آخر

هدفتون رو انتخاب کنید ، باورش کنین ، برنامه ریزی کنین ، و برای رسیدن بهش تلاش کنین. حتی اگر به اون هدف نرسیدین،تجربه پیدا کردین برای امتحان راهِ دیگه.

از یادگیری و تلاش لذت ببرین.

راحله فرنیا هستم.پیش از هرچیزی "مادر" م و اولویتم در زندگی مادر بودن هست.پس از اون در حالِ شروع ِ مجدد فعالیت های اجتماعی و کاری هستم.طراحی UI و مباحثِ UX از فیلدهای مورد علاقه من هست.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید