رحمان حسینی
رحمان حسینی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

سلام بر منِ ۴۵ ساله!

در قدم اول امیدوارم هنوز زنده باشی که مرگ رسیدن به نیستی‌ست، اما سرانجام زندگی هم خواه یا ناخواه رسیدن به همان مرگ است.

زندگی چیزی بیش از یک جریان و حرکت نیست. زندگی به مثال یک رودخانه است، در جریان ولی بی هیچ هدف و مقصود. ولی تا زمانی که رود در جریان است، آب آن تازه و گوارا است ولی همین که رود از جریان می‌ایستد، آبِ زلال و تازه‌ی آن تبدیل به زنگ آب می شود و غیرقابل خوردن. زندگی هم همین است، تا زمانی که در جریان است، زیباست. اگر زندگی تو هم هنوز جریان دارد یعنی از بی‌شمار خطراتی که جانت را تهدید کرده است، جان سالم به در برده‌ای؛ و یعنی تمام آن لحظات غمناک و اندوه‌بار، ناامیدی و درماندگی که بی‌پایان به نظرت می‌آمدند را پشت سر گذاشته‌ای.

و اما بعد، حالا که این نامه را می‌خوانی، زمان مرا در خود حل کرده است. می‌دانم همان قدر که من مشتاق دیدار تو هستم، تو دلتنگ منی. اما من باید می‌رفتم تا تو بیایی، زیرا که تو امتداد منی.

شاید امروز موهایت به بلندی و پوستت به صافی من نباشد. شاید امروز عزیزانی که در کنار من هستند، در کنار تو نباشند و تو در حال سرزنش کردن من باشی که چرا قدرشان را نمی‌دانم، که به تو در این بابت حق می‌دهم. اما شاید عزیزانی در کنار تو باشند که حالا در کنار من نیستند؛ کسی را دوست دارم که اگر او حالا در کنار توست، به حالت غبطه می‌خورم.

کاش کنارم بودی و کمی باهم گپ می‌زدیم، اما تو خیلی دوری. اولین بار است که "دوری" را نه با فاصله‌ی جغرافیایی بلکه با فاصله‌ی زمانی در نظر می‌گیرم که تو دورترین نزدیک به منی.

عزیزم! افسوس من و روزهایی که سپری می‌کنم را نخور. حالا هرچه هستی و هرچه روزگار برایت رقم زده، بدان که من به تو افتخار می‌کنم.

رحمان حسینی

2020/12/05

نوشتن سخت‌ترین کار دنیاست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید