رحمان حسینی
رحمان حسینی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

ایستاده در صدسال تنهایی

برای اولین در این اتحادیه‌ی مهدِ تمدن و انواع و اقسام آزادی از بیان بگیر تا دین، دیواری کاه‌گلی دیدم که مخروب شده در گوشه‌ای، در میان سبزی علفزارها، تنها ایستاده بود. حتماً سال هایی زیادی از احداث این بنا و این دیوار می‌گذرد. همین‌طور بی‌دروازه و بی‌لنگه دری ایستاده و پابرجا تماشاگر قد کشیدنِ گیاهان روی تنِ خود و آن درختان رو به روست. بی‌خبر از همه‌جا، بی‌خبر از محیط پیرامون خود، زیر باران و برف‌های سنگین این دیار، سال‌ها در گوشه‌ای خود را به زحمت سر و پا نگه‌داشته. نمی‌دانم که قبلاً کاربردش چه بوده که سال‌هاست تنها در میان دشت رها شده است. هر قطره بارانی که بر رویش می‌بارد، گرد‌های خاکی که عنصر تشکیل دهنده‌ی او هستند را می‌شورد و به زمین می‌ریزد.

در چند صد متری او اما شهری بزرگ احداث شده با دیوارهای بتنی. اطراف او در این سال‌ها پر از تغییرات رنگارنگی بوده است. شاید روزگاری که غبار جنگ بر روی تمام دیوارهای این اتحادیه نشسته بود، این دیوار در گوشه‌ای روزهای اوج مستحکمیِ خود را می‌گذرانده. اما تنهایی هر روز او را فرتوت و فرسوده‌تر کرد و آن دیوارهای مخروب از خشمِ جنگ، هر روز ناسوده‌تر و بُرناتر شدند. برای این دیوارِ تنها فرقی نمی‌کند که در یکی از مرفه‌ترین کشورهای دنیا باشد، تنهاییِ تحمیل شده همیشه رمیم‌ات می‌کند.


پ.ن: اگر ایران بود می‌گفتم کاروان‌سراست :))

نوشتن سخت‌ترین کار دنیاست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید