ویرگول
ورودثبت نام
rahmati1212
rahmati1212
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

دخترک گم شده


دخترکی به نام «مریم» در سن هفت سالگی توسط پدر و مادرش در یک شهر کوچک زندگی می‌کرد. او یک کودک خجالتی و احساساتی بود و همیشه در جستجوی عشق و احساسات بود. مریم به خاطر وضعیت مالی نامطلوب خانواده‌اش به مدرسه نمی‌رفت و بیشتر اوقات خود را با خواندن کتاب‌های داستانی در کتابخانه شهر می‌گذراند.

اما یک روز، زندگی مریم برای همیشه تغییر کرد. او به طور ناگهانی گم شد و هیچ کس نمی‌دانست کجاست. پدر و مادر مریم در حالی که در تلاش برای پیدا کردن دخترشان بودند، تمام پولشان را هم از دست دادند و از هم طلاق گرفتند.

مریم به مدت سه سال در سراسر شهر به دنبال پدر و مادرش می‌گشت، اما هیچ کجا پیدا نشد. در این سه سال، او بسیار دچار افسردگی و اضطراب شد و به همین دلیل به مرز خودکشی نزدیک شد. اما در آخرین لحظه، یک پیرمرد خیرخواه به نام «محمد» او را پیدا کرد و به خانه خود برد. این پیرمرد، مریم را به عنوان دخترخوانده‌اش پذیرفت و از او مراقبت کرد.

مریم اولین بار در خانه محمد با پسری به نام «علی» آشنا شد که در کنار خانواده‌اش زندگی می‌کرد. علی نیز مریم را بسیار دوست داشت و او را همیشه دلگرم کرد. در گذر زمان، رابطه مریم و علی به عشقی پرشور و پر از هیجان تبدیل شد. آن‌ها با هم فرصت‌های بسیاری را در کنار هم سپری می‌کردن

اتفاقی که در آینده برای آن‌ها رخ می‌دهد، هیجان و ترس بیشتری را برایشان به همراه دارد. چند سال پس از ازدواج، دخترشان سارا در سنین کودکی گم شده بود و هرگز پیدا نشد. این رویداد باعث شد که مریم به خاطر عدم حضورش در زمان گم شدن دخترشان احساس بسیاری از عذاب وجدان کند و به همین دلیل تا مرز خودکشی پیش رفت.

اما اتفاقی که در آینده برای آن‌ها رخ می‌دهد، هیجان و ترس بیشتری را برایشان به همراه دارد. چند سال پس از ازدواج، دخترشان سارا در سنین کودکی گم شده بود و هرگز پیدا نشد. این رویداد باعث شد که مریم به خاطر عدم حضورش در زمان گم شدن دخترشان احساس بسیاری از عذاب وجدان کند و به همین دلیل تا مرز خودکشی پیش رفت.

اما یک روز، مریم یک تماس تلفنی دریافت کرد که تمام زندگی‌اش را تغییر داد. صدایی که از طرف دیگر خط بود، صدای دخترش بود. سارا پس از سال‌ها، بالاخره پیدا شده بود. مریم و علی با شور و هیجان به دیدار دخترشان رفتند و با او دوباره اتحاد کردند.

این رویداد باعث شد که مریم از چرخه عذاب وجدان خارج شود و دوباره به زندگی با امید و انگیزه نگاه کند. این داستان نشان می‌دهد که هیچ وقت امید را از دست ندهید و همیشه برای رویاهای خود تلاش کنید. گاهی اوقات، چیزی که به نظر می‌رسد از دست رفته، بالاخره پیدا می‌شود و زندگی‌تان را دوباره به راه می‌اندازد.

عذاب وجدان
دنیای تازه با هوش مصنوعی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید