مولانا در مثنوی میگوید: "صوفی ابنالوقت باشد ای رفیق/ نیست فردا گفتن از شرط طریق"؛ او نه تنها آداب وقتشناسی را به مخاطب گوشزد میکند بلکه با تاکید سفارش میکند کار امروز را به فردا میفکن چون ممکن است فردایی در کار نباشد، آن وقت تو میمانی و حسرت چیزهایی که مفت و مسلم از دستشان دادهای. یادمان میآید دوستي در جمع ما حضور پيدا كرده بود که تا پیش از آن پاک از همه چیز ناامید بود. ناامیدی بیماری نیست ولی می تواند مثل بیماری نشانههای کاملا ظاهری داشته باشد، نشانههایی که حتی در وضع ظاهری یک نفر به وضوح خودش را نشان میدهد. خانم میم میگفت تا چندي پيش آدم ضعیفی بود که خیال میکرد تقدیرش تا آخر عمر خانهداری است غافل از اینکه باشد اندر پردهبازیهای پنهان غم مخور. وقتی جلوی دوربین ایستاده بود تا از گذشتهاش بگوید، مشخص بود برقی در چشمهایش موج میزند که تا پیش از آن، یعنی آن وقتی که با نارضایتی به زندگی روزمره خو کرده بود، آن برق دیده نمیشد. زندگی روزمره چیز بدی نیست ولی اگر مرداب تواناییهای بالقوه آدمها شود آن را باید هیولایی دانست که از خون خلاقیت آدمی تغذیه میکند. دیدهاید توی این فیلمهای ومپایری چطور یک نفر از خون دیگران تغذیه میکند؟ رخوت زندگی روزمره بخصوص اگر کسی بداند برای این زندگی ساخته نشده، چیزی شبیه به آن ومپایر از خدا بیخبر است. خانم میم بعد از حضور در جمع قسم یاد میکرد که احساس آدمی را دارد که تازه متولد شده چون در خلال معاشرت با ديگران به استعدادی از خودش دست یافته بود که تا قبل از آن هرگز فکرش را هم نمیکرد. دورهمیها غالبا از این شادکامیها خالی نیست، بنابراین تاکید روی این شادمانی عمومی، بخصوص وقتی با یادگیری مهارتهای کاربردی همراه باشد، یکی از لذتهاي بزرگ دنيا است. اینکه حافظ میگوید به اتفاق جهان میتوان گرفت، اشاره به همین انرژی شگفتانگیزی است که در کار جمعی به ودیعه گذاشتهاند، وگرنه دور از ذهن میآید که آدمها تک و تنها و یکلاقبا بتوانند گرهی از گرههای دنیا باز کنند. فیلمنامهنویسهای سینمای فانتزی، بخصوص در انیمیشنها این را به خوبی دریافتهاند. در نسل اول سوپرهیروها، سوپرمن تک و تنها به دل خطر میزد و می گفت زدیم بر صف رندان و هرچه بادا باد، ولی در داستانهای سوپرهیرویی جدید، این نیروی جمعی است که تبدیل به اراده میشود و با شوخطبعی و شادمانی یکی یکی خطرهای بزرگ را از پیش پای شهروندان برمیدارد. خانم میم علاوه بر بازیابی روحیه از دست رفته، تصریح میکرد جمع شادمان ما عملا باعث شده او دنیا را طور دیگری ببیند. وقتی دقت میکردیم میدیدیم خانم میم یکی دو خط عمیق بالای بینی و وسط ابروهاش چال انداخته. این خطها نشانهای بودند از فشاری روحی که ظرف چند سال تحمل کرده بود اما خودش امید داشت کمکم این خطها محو شوند و یکی دو خط مورب دو طرف دهانش ظاهر شوند، جایی که هر کسی آنها را ببیند بفهمد نشانهای است از خندیدن زیاد.