وودی آلن در جایی گفته است اگر آدم بزرگها تا ابد بخاطر مدرسه نرفتن شکرگزار باشند، کاملا حق دارند. وودی آلن با آن دماغ بزرگ و قد کوتاه و جثه لاغرمردنی احتمالا یکی از آسیبپذیرترین دانشآموزان مدرسه بوده ولی تاریخ سینما نشان میدهد، همین لاغرمردنی توسری خورده و غیرجذاب یک نابغۀ بیکم و کاست است؛ بنابراین اگر درباره مدرسه گله و شکایت میکند، بخاطر خنگی نیست، به دلیل سیستم مستبدانه و خشک و غیر منعطف مدرسه است که خود را موظف میبیند به زور، معلومات به دردنخوری را در ذهن بچههای کم سن و سال فرو کند. من یکی هر وقت اسم آموزشگاه میآید یادم میافتد چه روزهایی سختی را پشت میز و نیمکتهای مدرسه سپری میکردیم در صورتی که دلمان می خواست بتوانیم بال داشته باشیم و خودمان را از لای آن نردههای فلزی رنگ نخورده که به مدرسه سیمایی شبیه زندان بخشیده بود، بزنیم به چاک و فرار کنیم؛ ولی زهی خیال باطل. سیستم نظارتی مدرسه، با آن کت و شلوارهای بد رنگ و صورتهای سنگی و ترکههای خیسخورده طوری از ما مواظبت میکردند که اگر کسی نمیدانست خیال میکرد توی آن کلاسهای تنگ و ترش تعدادی بزهکار خطرناک نشسته است نه چند دانشآموز بیآزار. حالا که تقریبا همه ما تصور مشترکی از مدرسه، آموزشگاه، دانشگاه، کلاس کنکور و چیزهایی شبیه به اینها داریم، لازم است که تاکید کنیم رهنماکالج، آموزشگاه نیست. نه تنها آموزشگاه نیست بلکه از اساس با شیوههای آموزشی عصا قورت داده، سر سازگاری ندارد. چطور ممکن است ما خودمان را راضی کرده باشیم از مدرسه بیرون نیامده، یک مدرسه دیگر درست کنیم؟ چه کسی حوصله این را دارد که بعد از سالها تحمل محیط مدرسه، دوباره خودش را گرفتار درس و مشق و جزوه و کلاس و تخته و معلم و ناظم و مدیر بکند؟ قطعا هیچکس.
اینجا آموزشگاه نیست، یک فضای خلاق و پویا است که قرار است بیشتر دربارهاش برایتان بگوییم.
ادامه دارد ...