احمد رمضانی
احمد رمضانی
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

مسکو قسمت چهارم

یکی از آدم های کار کشته این اتحادیه تعاونی شوروی گفت ببین جوان ، من چندین سال بازرس کالاهای خریداری شده از ایران بودم ، کفش ملی را خوب می شناسم . اینجا سال ها بود جا افتاده بود ، شهرت خوبی داشت . از ۱۹۷۹ دیگه نیامد ، جاش کفش دیگری خریدیم .
چی جواب بدم ، بگم چون " آقای رحیم ایروانی " ۲۵ میلیون جفت کفش تولید می کرد ، ۸۰۰۰ کارگر داشت ، به کشور بسته شماهم کفش فروخته بود ، " دانه درشت " و " وابسته به شاه ^ و بقول شما کمونیست ها " نوکر امپریالیزم ^ بود ، در اقدامی انقلابی و اسلامی ، دستش را از کارخانه و خونه و زندگیش ، قطع کردند .
۵۳ سرمایه دار ایرانی ، با ده‌هاهزار کارگر ، و صدها کارخانه از جمله همین کفش ملی ، مصادره و در خرداد ۵۸ سازمان توسعه صنایع بجای همه این کارآفرینان، تشکیل گردید.
بند ب ، مصوبه شورای انقلاب اسلامي:
ب: خروج اقتصاد ایران از وابستگی به نفت و احراز استقلال از طریق تولید نیازهای
داخلی تا سرحد خودکفایی و توسعه صادرات
...
کفش نخریدند ، دیگه بعد من هم هرگز نخریدند. بازار صادرات کفش ایران به روسیه ، که طی ده ها سال بدست آمده بود ، خشکید . یعنی یکی از بندهای مصوبه شورای انقلاب‌ محقق شد !؟
لنگه کفش ها را بردم خونه سیروس، بعدا گفت پدر خانمش ، دو جفت پوتین ها ش رو که هرلنگه ش یک شماره مختلف داشته برای خودش برداشته .
.......
پایان حکایت سوم
...

حاصل تجارت فقط پولش نیست ، لذت اصلی سفر هاش ست . از سفر کردن ،تفریحی بهتر سراغ ندارم . بهترین دیدنی و بهترین موزه هر کشور ، مردم آن کشور ند. اگر دوباره نوجوان می شدم زبان ملت ها را تا حد استعداد می آموختم، اگر چینی و روسی بلد بودم از تو دو میلیارد آدم بسیار رفیق پیدا می کردم ، الان که به چشماشون نگاه می کنم ، نگاه و لبخند و سکوتشون را نمی توانم ترجمه کنم ، حیف . میدونم چیزی به عمق تاریخ پشت نگاه و خنده و سکوت شان هست ولی حیف نمی فهمم ، می فهمم که نمی فهمم. اگر زبان بلد بودم فقط رسپشن هتل نقطه وصل به شهر نبود ، هر قهوه خانه چینی و روسی پاتقم میشد ، هر خانه ی میشد میهمان خانه، قلندری می کردم در کوچه ها ش. زبان در حدی خوبه که بشود جوک و شوخی و فحششون را فهمید . اون وقت درها گشوده میشود . جفت خوش حالان و بد حالان می‌شوی . همین میز شام روس ها و اوکراینی ها و گرجی ها ، به وقت عرق خوری هاشون ، یک کلاس تاریخه . مست ها ، از هر چه زیر چرخ کبود ست آزادند . من عرق خور نبودم ولی پای سفره شان می نشستم و نظاره همی کردم .
حیف از وقت هایی که کنکور و مثلثات و تاریخ و اینها از ما گرفت ، کاش ، زبان ملت ها را می آموختم . حالا مرزها ، سیم های خارداری در چشمام نبود ، بلکه آغوش گشاده مردمی دیگر بود در آن سوی مرز .
کاش مثل فوتبال ، زندکی داور چهارم می داشت‌، وقتهای تلف شده را که ما تقصیری نداشتيم رو حساب می‌کرد،

این قسمت حکایت را تا آخرش بخوانید، زحمت کشیدم نوشتم، من تو عمرم يادم نمیاد غیر پیک دانش آموز، کتاب خونده باشم، حزبی و مکتبی و خط دار نیستم، کلا بی سوادم، بی سواد بهتره ، کتاب نخونده بهتره، هر چه بدبختی داریم سر همین کتاب خوان هاست، يعني بجز بدبختی چیزی نداریم. آدم کتاب خون و سواد دار و مکتبی ، دلش و فکرش مثل کتابخانه ش، قفسه بندی داره، اونهایی که با سواد میشن تا دنیا را بفهمند، مثل ورزشکارای زیبایی اندام ن، عضله جمع می کنند تا از بقیه متفاوت باشند، نه که حال خودشان بهتر بشه. من تمام دوره دبستان و دبیرستان شاگرد ممتاز بودم ، دانشگاه خوبی قبول شدم بی رابطه، بی سهمیه، اینش را ممنون شاهم ، ببخشید.
هر چند آخراش رها کردم تا کار کنم، پول در بیارم.
القصه
مسکو چه شهر خوبیه ، روس ها جنس و منش شرقی و داش مشدی دارند ، اخلاق تی تیش مامانی و ننر مثل این غربیا ندارند، اصلا اهل چغلی دادن به پلیس و وکیل خبر کردن نیستن ، ماشین روبرو که چراغ داد یعنی پلیس تو کمینه ، حواست باشه، نه مثل آلمان ها که همه آنتن پلیسن، افتخار هم می کنند . روس ها دل گنده ان ، یک رفیق خوب روس ، بجایی برسه ، فراموشت نمی کنه ، ولی همکلاسی مکتب زده ايرانی قطار قطار داشتم ، بجایی رسیدند ، آیین اصیل رفاقت را به پست حکومت ریاکارانه فروختند، و فکر کردند خلیفه مسلمینن و ادای عدالت در می آوردند . دم همینا گرم ، قولی که بدی عمل کنی ، زیر تعهدشان نمی زنند ، هر چند هم زیاد سود کنی ،به جیب تو کاری ندارند، همونی که توافق کردی همون را انتظار دارند. به همین مرامنامه نا نوشته من هم عمل کردم و سود ها کردم ، در روسیه همین که دو طرف گفتند "قبول کردم - قبول کردم " مبنای میلیاردها دلار و هزاران معامله ست .
یک نمونه کوچک با مزه ش رو بگم : وقتی وضعم بهتر شد و ماشین ب ام و خریدم و خونه ی بیرون مسکو ، همکارم یک ایرانی درس خونده روسیه بود و قلق کار را بلد بود ، تو بزرگراهی که از خونه ما، تا وسط مسکو می‌رسید با سرعت خیلی‌زیاد میرفت که حالش رو ببره بقول خودش ، ماشین خارجی خیلی کم بود، اولین ب ام و، سری ۷ ، را ما خریدیم ، خلاصه تو مسیر از دو سه تا پست پلیس رد می شد که همشون رادار داشتند، به پست پلیس که می رسید با همون سرعت یک عشق الله به پلیس بالای سکو می رسوند ، پلیس هم اون بالا چوبش را بالا می برد یعنی هم را فهمیدیم به عبارتی یعنی قبول . منظور شد . پست دوم و سوم هم به همین ترتیب. بعد آخر هفته ، یک جعبه ودکا می برد به اون پست اولی میداد ، برای تسویه حساب جرائم اون هفته . بعضی وقتا دیر و زود می شد ، قبول داشت . اون اولی با دو تای دیگه خودش حساب می کرد ، حلال واری .
همین توافق های نا نوشته در تمام عزل و نصب ها ، مالی ، غیر مالی ، سیاسی و خلاصه توی خون روسیه جاری ست . هیچکس هم معترض نیست ،عیب و فساد هم بحساب نمیاد در این حدش ، هرگز هم از بین نخواهد رفت . همینجوری همساز و ذاتی فرهنگ شان ست . اشتباه نگیرید، این آیین رفیق بازی و اعتبار دادن به توافق و قول را با رشوه و دزدی های دولتی در بسیاری از کشورها از جمله خودمان، را اشتباه نگیرید. در روسیه هم این نوعش هم هست ، ولی رفیق هوای رفیق را داشته باشد و منش سفره گسترده و دست و دل باز ی ، و وفا داری سلسله نعمت یافته ها به ولی نعمت ، در سیاست و تجارت و وزارت و روابط داخلی و خارجی بین روس جماعت یک اصل نا نوشته ست . من این اخلاق را دوست میدارم. قانون سر جای خودش ، ولی جوامعی که خیلی به قانون فراتر از آدم ها جایگاه داده ند ،با همسایه ش هم از طریق وکیل آدم حرف بزنه ، خیلی کسل کننده ست . کی گفته هر قانونی از بی قانونی بهتره
مگه کی نوشته، کی جا انداخته قانون اساسی صد سال و بیشتر، بالاترین ومقدس ترین قانونه، همه باید به خاطرش بمیریم ، اگر وضع من و شما و دنیا خیلی خوب بود ، منت دار این قانون اساسی ها بودیم ، حالا که وضع اینجور گند ، افتضاحه در تمام دنیا، همه‌ عمرمان سوخته همه جا قالتاق ها غالب ، از کی باید تشکر کنیم . من که فحش و نفرینش را نثار همه آن باسواد ها، فیلسوف ها ، صاحب نظرها می کنم که از جهل مردم برای خودشان مقام و جایگاه ساختند ، توده ها را شیفته کردند و پیاده نظام افکار خود کردند. بفرما، این دل عبرت بین ، همین میدان سرخ رو ببین ،

ادامه میدم ...

مسکوچهارمبازرگانشورویخاطرات
بازرگان ایرانی دارای ۴۰ سال تجربه. مقیم خارج کشور . روستا زاده خراسانی .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید