ویرگول
ورودثبت نام
Ramtin nayebvali
Ramtin nayebvali
Ramtin nayebvali
Ramtin nayebvali
خواندن ۵ دقیقه·۹ ماه پیش

چرا شاه شهرزاد رو نکشت؟

شهرزاد و داستان های هزارو یک شب
شهرزاد و داستان های هزارو یک شب

اگر کمی به ادبیات یا حداقل به قصه علاقه داشته باشید حتما در مورد شهرزاد قصه گو و داستانش شنیده اید، یا حتی اگر کتابش رو نخونده اید، حداقل یکی و دو تا فیلم ازش دیده اید. اما من میخواهم فارغ از بعد ادبی داستان و هدفی که داشته، از زاویه مدیریت ذینفعان و برند سازی به داستان شهرزاد نگاه کنم.

در ابتدا مروری بر داستان شهرزاد داشته باشم: شهریار، پادشاه ایران به خیانت همسرش پی می‌برد و همسر و معشوقش را به جرم خیانت می‌‌کشد. شهریار تصمیم به انتقام می‌گیرد؛ بنابراین تا ۳ سال هر شب با دختر باکره‌ای ازدواج کرده و صبح او را به وزیر اعظم می‌سپارد تا او را به به قتل برساند. وزیر که وظیفه یافتن دختران را دارد به ستوه می‌آید ولی کاری از دستش بر نمی‌آید تا وقتی که شهرزاد دختر وزیر قدم به جلو می‌گذارد و تصمیم به ازدواج با شهریار را می‌گیرد. وزیر اعظم پدر شهرزاد ابتدا با این تصمیم شهرزاد مخالف بود ولی بعد رضایت خودش را اعلام کرد. در شب اول ازدواج شهرزاد از شهریار درخواستی می‌کند و می‌گوید که چون امشب آخرین شبی است که من زنده هستم دوست دارم خواهر کوچکم دنیازاد امشب با من باشد شهريار قبول می‌کند. دنیازاد قبل از اینکه شهرزاد به همخوابگی با شاه برود از او می‌خواهد که قصه‌ای بگوید تا خوابش ببرد؛ و شهرزاد مهم‌ترین قصه و بهترین قصه‌اش را می‌گوید؛ و شاه مجذوب قصه‌های شهرزاد می‌شود. شهرزاد هر شب برای شاه قصه‌ای گفته و بقیه داستان را برای شب بعد می‌گذارد او به مدت ۳ سال این کار را ادامه می‌دهد و برای شاه سه پسر به دنیا می‌آورد. شهرزاد با هر قصه زهر انتقام را از دل شهریار بیرون می‌کشد و در آخر هم شهریار را درمان کرده و هم خودش زنده می‌ماند.

اما چه ارتباطی بین شهرزاد و مدیریت ذینفعان و برند هست؟

من به شخصه معتقدم شهرزاد شاید یکی از بهترین مدیران ذینفع تاریخ بوده، چون در شرایطی که جانش در خطر بوده با درک درست شرایط و ایجاد محیطی مناسب و شناخت نیاز و انتظار شاه (قاتل بالقوه) تا 3 سال وی را با خود همراه میکند و در هرلحظه متناسب با درخواست ها و انتظارات شاه نسبت به باز تعریف داستانهایش اقدام میکند و در نهایت به گونه ای فضا را تغییر میدهد که ذینفع پرقدرت و بی علاقه خود را به ذینفع پرقدرت و علاقه مند تبدیل میکند. (بر اساس ماتریس قدرت- منفعت)

کاری که شهرزاد کرد، هدف اصلی هر فردی است که در حوزه مدیریت ذینفعان مشغول فعالیت است. در خصوص مدیریت ذینفعان وظیفه اصلی ما این است که 2 گروه از ذینفعان رو خیلی مراقب باشیم. یکی ذینفعان پرقدرت و علاقمند که منافع مشترک با ما دارند و به اندازه کافی قدرتمند هستند که میتواند در تصمیم گیری های سازمان موثر باشند مثل سهامداران و شرکا کسب و کار که باید به صورت مستقیم مدیریت شوند و نظرات و پیشنهادات آنها مستقیما در استراتژی ها و جهت گیری های سازمان لحاظ شوند و گروه دوم آندسته از ذینفعان هستند که قدرتمند هستند ولی منافع مشترکی ندارند و عملکرد ما مستقیما آنها را تحت تاثیر قرار نمیدهد ولی اگر نسبت به عملکرد ما ناراضی باشند میتوانند از بازوی قدرت خود بر علیه منافع شرکت اقدام کنند مثل نهادهای قانونی و دولتها. در خصوص این گروه از ذینفعان وظیفه اصلی ما حفظ رضایت در گام اول و در نهایت ایجاد منافع مشترک و انتقال این گروه از ذینفعان قدرتمند به دسته اول (پرقدرت و علاقمند) خواهد بود. کاری که همانطور که اشاره کردم شهرزاد به خوبی انجامش داد.

ماتریس قدرت- منفعت
ماتریس قدرت- منفعت

اما ارتباط شهرزاد قصه گو ما با برند چه خواهد بود؟ با خود شهرزاد کاری ندارم ولی قدرت داستان است که مدنظر من است. برند ها برای آنکه بتوانند جاودان باشند مثل داستان های هزار و یک شب باید مبتنی بر یک داستان قوی و اصیل خود را توسعه دهند.به عبارت دیگر برندها باید وابسته به یک مفهوم و باور جمعی باشند که امکان انتقال آنها نسل به نسل و گروه به گروه وجود داشته باشد؛ پدیده ای که نوح حراری از آن به عنوان پدیده بین الاذهانی نام برده است و جای هیچ شکی نیست که داستان ها به خوبی در فراگیر شدن باورها نقش خواهند داشت. مثال جذاب آن پول است. پول به نظر من چیزی جز برند سازی ارزش و اعتبار ملی یک کشور نیست و اینکه پول رایج هر کشوری فارغ از نوع آن وابسته به یک باور عمومی و نشات گرفته از داستان ها به آن است و هرچه باور به آن بیشتر باشد و قصه قوی از آن حمایت کند، اعتبار و ارزش آن هم بیشتر میشود. مثلا قصه دلار را چون همه مردم دنیا باور دارند و ارزشمند تصور میکنند بنابراین دارای ارزش است اما وقتی باور عمومی و قصه پول، ارزشمندی خود را از دست میدهد مثل ...، ارزش پول در سراشیبی سقوط قرار میگیرد در حالی که نه جنس آن، نه کیفیت آن و نه هیچ چیز دیگری در آن تغییری نکرده است و فقط و فقط باور و نگاه مردم و ارزش قصه ای که داره دهان به دهان میچرخه کم شده است.

در خصوص برندها نیز قضیه متفاوت از این نخواهد بود. هرچه قدر برند ها بتوانند داستان هایی را تعریف کنند که مبتنی بر اصالت فرهنگی سازمانی و ذات کسب وکارشان باشد و در این مسیر سعی کنند عملگرا باشند و به هرآنچه گفتند پایبند باشند و بتوانند در نگاه افراد بیشتری از جامعه و حتی محیط بین الملل خود اعتبار کسب کنند در قالب یک پدیده بین الاذهانی دارای یک تصویر یکپارچه، مقبول و قابل اعتماد خواهند بود که نه تنها پایدار و نسل به نسل منتقل میشوند بلکه به راحتی توسط سایر برندها نیز تهدید نمیشوند چون مبتنی بر یک اصالت و باور عمومی شکل گرفته اند که غیرقابل جایگزینی است.

مدیریت ذینفعانمدیریت برندداستان پردازیکسب وکار
۰
۰
Ramtin nayebvali
Ramtin nayebvali
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید