خدا می داند که آخر چه میشود، و خودش کمک کند که سایه اش از سرما کم شود. امروز برای یک مصاحبه کاری به از منزل خارج شدم و وقتی برگشتم ناگهان خبر فوت همسر و داماد یکی از دوستانم را به من داداند و مرگ به فاصله دو روز اولی بخاطر سکته مغزی دومی بخاطر تردد بر سر همان مریض در بیماستان و ابلاع به کرونا.
خشکم زد و گریستم ، مرگ رگ کردن را گزرانده و به لحظه رسیده. هیچ وقت مثل امروز قدر چیزهایی که دارم را ندانستم. و از خدا فقط و فقط سلامتی را آرزو کردم.
دلم برای بچه های که کوچه رفتن و بازیهای خیابانی برایشان آرزو شده میسوزد. خدا به فریادمان برسد.