محمد جعفری
محمد جعفری
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

هفته چهارم - برگ چهارم (الف)

ناگهان صدای یکی از اعضا من را متوجه جریان کلمات در آن جلسه کرد!

او خطاب به سُروش می‌گفت:

ـ سُروش! هر کدام از ما مأموریتی در اِرث داریم.

ـ از بُدو تولد کودکانِاِرث تا لحظه‌ای که قرار است روحشان مجهز به بیت‌ المعمور شود، همه و همه با اشاره ما جاری می‌شود... .

ـ حالا با توجه بهاین معنا می‌گوییم که ما امروز، نسبت به وضعیت اِِرث، نگرانیم... باید فکری کرد.

سُروش جملاتش را قطع کرد و گفت:

- شما خود پاسختان را گفتید! شما صرفاً در سرزمین اِرث مأمور هستید، همین!

- این هویت -یعنی مأموریت شما- با آنچه که من به آن می‌اندیشم تفاوتی ماهوی دارد.

- درست است شما بر حدودی در اِرث مأمور هستید که شاید به ظاهر یک ساختار به نظر برسد، اما توجه داشته باشید که مأموریت در اِرث، مجرای جوهر اوامر جاری در اِرث است! نه آنکه مأموریت‌های شما به تنهایی اسلوبی باشد یا حتی پایگاهِسنتی الهی محسوب شود.

- مأموریت‌های شما هیچ ساختاری در اِرث ایجاد نکرده و نخواهد کرد و اگر چنین کند، همه شما از درجه قربی که نزد یزدان دارید محروم خواهید شد؛ بنابراین توجه داشته باشید که مأموریت‌های شما هیچ تعدی به حدود اختیار اهالی اِرث نخواهد کرد و نمی‌کند، چراکه یزدان چنین خواسته و اگر غیر از این باشد، هیچ کدام از شما از آسمان اِرث خروج نخواهد کرد، مگر آنکه مورد غضب یزدان واقع می‌شوید.

- اختیار و زبان دو جوهری است که یزدان فقط به اهالی اِرث عطا کرده و بهتر است امروز برای شما این حقیقت را بازگو کنم که زبان و اختیار مردمانِ اِرث خط قرمز یزدان در میزان شناسی جرم و تعدی است و هر کس حریم این دو گوهر را محترم نشمرد، با حقی روبروست که خود یزدان حسابرس آن است و او از این حق به این دلیل که متعلق به مردم اِرث است، عبور نمی‌کند.

- دوستان! اگر تاکنون در این عمارت جلسه‌ای برپا بوده نه به خاطر آن بود که شما در مدار مأموریت خود به آنچه که در اِرث می‌گذرد و اموری که در آن جاری خواهد شد سهمی دارید، شما در اِرث مأمور به اموری هستید که مجرای امور باشید، نه آنکه صاحب امری در جوهر اوامر؛ بنابراین شما مأمور هستید تا خادمان این مردم باشید نه آن که در امورشان صاحب تصمیم بودهو بخواهید حقوق و شأن و منزلتشان را عیار نگاری کنید.

- هیچ مأموری حتی اگر منتخب خود مردمان اِرث باشد، حقی در اختیار اِرث ندارد،مگر آنکه مردم اِرث آن را تعیین کنند.

ـ اِرث، در بدترین روزگار خود، آن روزی که ساختارها بر آن غلبه کند و تاریکی سازمان‌ها بر آن سایه افکند، بر عهده رؤسای خود حقوقی دارد که هر کس به آن خیانت کند، حراسان محشور خواهد شد.

سُروش با تأکید به آینه تاریخ نما نگاه کرد و با ادبیاتی آمرانه گفت:

ـ حتی آن رؤسای جمهوری که با کذب بر ساختارها غالب می‌شوند؛ بدانند! ما عالَم ماده را در این عهد به کرنش خوانده‌ایم! پس اگر ملت‌ها در خواب و جهل هم که محشور شوند، ساختارها، زنجیری برای بهبندکشیدن و مهّیایعذابشان خواهد شد.

سُروش رو به اهالی جلسه کرد و گفت:

- نکند بند نفْس، اِرث را به ید بگیرید یا آنکه در مجرایی که هستید ازجوهر اختیار و هویت مردم اِرث تعدی کنید.

سُروش با ناراحتی به فطرس گفت:

- فطرس! شمااز ابتدای این جلسه از قانون و وضع سنت می‌گویی! چرا؟ مگر امر یزادن را نمی‌دانیدو به احوال کتاب مسطور آگاهی ندارید؟!

- گفتار و ادبیات جلسه امروز شما از حوزه استیلا و فرمان بود!؟ من تعجب می‌کنم!

- مقربان صاحب‌نظر در مدارس اِرم، امروز می‌خواهند برای حریمی که هیچ حقی در آن ندارند تصمیم بگیرند؟!

فطرس ناگهان به سجده رفت و اندکی بعداز سجده سر برداشت و خطاب به سُروش گفت:

آقای ما! من از امروز برای آن روزی نگرانم که تمام کرسی بر ماجرای ذبح عظیم گریان باشند.

آقای ما! من تعدی به حریم اختیار نمی‌کنم و نخواهم داشت، من بر احوال...

گریه امانش نداد و با صدای لرزان این شعر را زیر لب زمزمه کرد!

بلند مرتبه شاهی ز صدر ِ زین افتاد

اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

اشک های فطرس چون تلألؤ نور بر قلبم تابید و با اشتیاق فراوان ناخودآگاه به زبان در آمده و گفتم:

ـ برادران! سُروش سفیر اِرم در اِرث است و مردمان اِرم صداقت، بزرگی، قرب و منزلت او را پیش یزدان می‌دانند و به آن واقف هستند.

ـ برادران! توجه کنید ما به سُروش آنچنان اعتماد داریم که او را امام جماعت خود کرده‌ایم؛ ما به سُروش چون معلمی نگاه می‌کنیم که قرار است از اسرار کُرنش و تکلیف و ماموم بودن در درگاه امامت امیرالمومنین را از او بیاموزیم.

ـ ما سُروش را به آنچه که مأمور بوده پذیرفته‌ایم و پذیرش ما امامت او را در بین ما عُرف جاریو معروفی پسندیده ساخت. سوال من از شما این است که حرف حساب شما چیست؟ من طاقت دیدن قطرات اشک برادرم فطرس را نداِرم. من پذیرفتم که شما مصالح ما را می‌خواهید... .

*ناگهان یکی دیگر از اهالی جلسه با صدای بلند پاسخ داد:

مشکل ما این است که از قبیله عزازیل، اهالی اِرث را تحریک کرده و باب گفت‌وگو را با آنان گشود‌هاند در حالی که این موضوع نوعی تعدی از سنت‌های اِرث است...

سنت‌هایی که یزدان آن را به عنوان یک قانون قرار داده است.

فطرس گفته‌های او را متوقف کرد و نگاهی به من کرد و گفت:

برادرم! سلمان شما پاسخ بدهید...

سُروش می‌گوید ما مجاری سنت‌های جاری اِرث هستیم؛ بله، ما هم قبول داریم...

ما مجاری سنت‌های جاری اِرث هستیم، اما امروز در سنتی رخنه شده و تعدی اتفاق افتاده که نمی‌توان از آن چشم پوشی کرد.

برادرم سلمان! این تعدی اول راه فتنه آن ظهر خونین است…

برادرم سلمان، خود این تعدی خطریست که حریم جوهری زبان و اختیار شما را در می‌نوردد، مگر این تعدی را نباید پاسخ گفت؟

سُروش بلافاصله صدایش را قطع کرد و گفت:

- آن کسی که باید به این تعدی پاسخ دهد، یزدان است نه من! نه شما!...

- بله من قبول داِرم نفوذی‌‌هایی از قبیله عزازیل، سیستمی ویژه در عادی سازی قبیح و تعدی به حریم اختیار را طراحی و پیاده سازی کرده‌اند...

- می‌دانم اگر سکوت کنیم! این تعدی منتج به ساختار و جعل قوانین استعماری شبه قانون بدل خواهد شد...

- با این حال برای حراست از حریمی که حرمتش را یزدان خط‌مشی فرموده، باید بر اساس سنت‌هایی که او تعیین فرموده عمل کنیم… .

برادران! ما در محدوده و منطقه اِرث با قوانین خاص مبتنی بر جوهر اندیشه مدنیت عمل خواهیم کرد.

سُروش رو به من کرد و گفت:

- برادرم سلمان! برو و آماده طراحی محورهای مقاومت باش...

محورهای مقاومت؟ مگر چه اتفاقی در جریان است...؟

جلسه آن روز با همین جمله به پایان رسید... گویا قرار بود زبان و اختیار اِرث که حرمتش را یزدان تعیین فرموده بود، منشوری باشد برای همه ممکنات! منشوری که گویا قرار بود فرای سنت‌ها و مبتنی بر اختیار و اندیشه ملتی که در خیال اقامت حریم امن امامت است، باشد.

اِرث دیگر آبستن حوادثی بزرگ بود…

حوادثی که در خواست طراحی محورهای مقاومت از سوی سروش، خبری بود که می‌خواهد پایگاه‌های مقاومت راخانه‌ای امن کرده باشد…

خانه‌ای امن برای همه آنان که در این حوادث در بندِ یک اعتبار گرفتار خواهند آمد....

بر اساس دستور سُروش عمارت و سفارت اِرم را ترک کردم….

باید به کوچه‌ها می‌رفتم، باید نبض آرامش اِرث را مجدد حس می‌کردم...

حوالی میدان اصلی شهر ناگهان متوجه مباحثه دو زن با همدیگر شدم...

یکی از آنان می‌گفت:

نمی‌دانم! مِهْراس هم غیر از آیین و شریعت مبین را که نمی‌خواهد! تفاوت مِهْراس و سُروش در این است که سُروش هیچ وقت و هیچ گاه اجازه نمی‌دهد یک نفر برای همه تصمیم بگیرد، اما مِهْراس معتقد است که باید تصمیم گیریِ ساختاری شود.

من احساس می‌کنم اصل دینداری در اِرث، بر مدار همان هویت قبلی خود باقی و استوار می‌ماند و چه بسا که در مدل مِهْراس خیال ما راحت تر است... اینگونه، دین هم نگهبانی دارد.

ناخودآگاه می‌خواستم در بحثشان دخالتی کنم که یاد سُروش افتادم؛ او امروز حرمت اختیار و زبان را با ادبیات و کلمات خاص به من گوشزد کرده بود؛ ما هرگز حق نداریم در آنچه که دیگران فکر می‌کنند، تحمیلی نظر حاصل کنیم... ما فقط کلمات هدایت را باید در اختیار اندیشه مردم قرار بدهیم.

در همین فکر بودم که دیدم آن یکی زن - دومی - که در این بحث شرکت داشت به طرف مقابل خود گفت:

نه! چرا اینگونه فکر می‌کنی؟ سُروش برای اختیار ما حرمت قائل است؛ او کلمات و زبان ما را به اصالت حریم امن و اساس و منشور اندیشه می‌داند...

او می‌گوید: «یک اِرث باید برای یک اِرث تصمیم بگیرد» و این هویت به حریم آزادی نزدیک تر است؛ بنابراین، مِهْراس، از روزی که زبان خطی منطقه قبیله عزازیل - یعنی سریانی - را یاد گرفته، ساختارها را مغتنم بر اختیارها می‌داند و این تعدی یک گناه بزرگ است...

من خودم از دانش آموخته‌های مؤسسه او هستم! او (مِهْراس) در موسسه خود یک واحد آموزشی برای آموزش زبان سریانی ایجاد کرده...!

آنطورکه یادمهست، سُروش در این باره به شدت مخالفت می‌کرد، اما او به مخالفت های سُروش توجهی نکرد و به بهانه آزادی بیان این زبان را به آموزشگاه خود آورد... .

زن از عمق وجود آهی کشید و گفت:

... از همان روزها…معرکه و دعوای پایه و ساختارگرایی…. از همان روز شروع شد؛ نباید بی‌ربط باشد…خدا می‌داند... .

راستش را بخواهی، فکر می‌کنم، زبان نقش مستقیمی در تولید این اندیشه داشته و آن طور که من می‌دانم، قبیله عزازیل قصد دارد این زبان را به عنوان یک زبان واحد برای عالم ممکنات ترویج کند... .

*** پایان بخش اول هفته چهاِرم ***

رمان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید