رسول شاکرین
رسول شاکرین
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

قوی باش برادرم

پدر و کودکش در جنگ تحمیلی، احتمالا اطراف آبادان
پدر و کودکش در جنگ تحمیلی، احتمالا اطراف آبادان


این که میخواهم این بار برای تو بنویسم، به خاطر صدایت هست که این گونه مواقع نه از سمت فعالین حقوق انسان‌ها مطرح می‌شود نه اصلا فعالی وجود دارد که صدایت را اینور و آنور فریاد بزند. در حقیقت تو هم پشت یک قربانی، قربانی می‌شوی، عین مادرت، خواهرت، برادر دیگرت و پدرت.

من هم برادرم، عین تو. یک خواهر دارم. ۴ سال توی غربت و دوری درس خواندم. هفته‌های اول خوابگاه عین بختک هستند، هوار می‌شوند روی قفسه سینه‌ات. تمام غم و اندوه جهان گوله میشود توی قلب تو. بین خودمان باشد، همان هفته‌ها، رفتم یک جای خلوت زدم زیر گریه. شاید خنده‌ات بگیرد، نه برای دوری از پدر و مادر، که البته آنها هم سهم داشتند، بلکه بیشتر برای دوری از خواهرم. هر دفعه از قم میخواستم برگردم، برایش یک هدیه از قم میگرفتم. توی زیارت‌هایم، دعاهایم و راز و نیازهایم، اگرچه گاهی قبول نمیشود اما یک لاین ویژه دارم برای او.

خلاصه دنیای بدون خواهر برای من یک دنیای تیره و تار است. نه برای من، برای همه خواهر دارها. جای تعجب است آن‌ها که خواهر ندارند چه میکنند! اصلا مگر میفهمند زندگی یعنی چه، وقتی یک فرشته در زندگی به نام خواهر ندارند؟

دعوای بین بچه های یک خانه، نمک یک زندگی است. مگر ما آمده‌ایم عین عصاقورت‌داده‌ها زندگی کنیم؟ همانطور که میخندیم، ممکن است دعوا هم کنیم. همیشه توی دعواهای خواهر برادری، یک نفر مقصر وجود داشت و آن هم من بودم. پدرم عقیده دارد دختر آسیب پذیرتر از پسر است. میگفت دختر عین برگ گل است، باید حواست باشد. یکبار خواهرم دل شکسته بود، برای حجابش یک جا تمسخرش کرده بودند. به او گفتم افتخار میکنم وقتی با تو توی خیابان راه می‌روم. به حجابت و به نجابتت افتخار میکنم و افتخار هم میکنم، بیشتر از همه افتخار میکنم که او خواهرم است. خلاصه دنیاییست دنیای ما خواهر دارها...

اما راستش دلم گرفته، وقتی به تو فکر میکنم بیشتر. تو هم مسلما مثل ما خواهردارها هستی. تو هم مردی، تو هم احساس داری و صدالبته تو هم خواهری هستی. تو هم بارها پشت خواهرت بوده‌ای و به خاطرش حاضر شدی با دنیا دربیفتی، اما حالا رفته‌ای بین دو تیغه یک قیچی به نام قتل ناموسی.

هرکس بود، خرخره‌اش را می‌جویدی. دست می‌انداختی دور کردنش و با صدای خرخر کردنش دلت خنک میشد، اما الان آنطرف ماجرا، هرکسی نیست. پدرت است.

تو اصلا نمیتوانی تو گفتن به پدرت را متصور بشوی، چه برسد به انتقام از پدر. از آنطرف هم کم قربانی خواهرت است که تیغ کین پدر، باعث شد برود.

اما این میان، هیچکس تو را نمیبیند. هیچکس نمیگوید بیچاره برادرش. همه بیخیال از هر چیزی، هزار و یک تحلیل در مورد خواهرت میزنند که گاه در کمال بی انصافی است و هربار این سنگ است که میخورد به غیرتت و شیشه غیرتت شِری می‌ریزد پایین. هر روز تا گوشی لاکردار را باز می‌کنی، هزار و یک قضاوت را میبینی که با آروغ روشنفکری قاطی شده و خورده تخت سینه زندگیتان. هرشب به شیرازه زندگی‌ای فکر میکنی که با یک داس، تبر، تیغ و هرچیز دیگری، پاره پاره شد و معلوم نیست به کجا کشیده میشود.

هر روز جای خالی خواهر را میبینی، صدایش را توی خانه میشنوی و ذغال سرخ شده داغ، می‌رود توی حفره‌های قلبت و آتش می‌گیری و حرفی نمیزنی.

همه به ما خواهردارها میخندند چون شب خواستگاری خواهرمان، دلمان می‌گیرد و کز می‌کنیم یک گوشه. وقتی کنار خواهرمان نیستیم، قلبمان ابری میشود و آنقدر بی دفاع میشویم که با کمترین اثری، میباریم.

اما تو از همه ما ابری تری. تو از همه ما بی دفاع تری. تو الان باید مرد باشی، ببینی و دم نزنی، قاضی‌های روزمره فجازی را ببینی و ذهنت درگیر شود و...

تو دیده نمیشوی، اما این کنار دنیا، یک نفر حواسش به تو هست.

قوی باش برادرم....

قتل ناموسیقتلجنایترومینا اشرفیپرونده
بنده ضعیف حضرت حق، ادبیات خوانده و همچنان ادبیات خواننده، علاقه‌مند به علوم ارتباطات اجتماعی، در حوالی فرهنگ و هنر و رسانه، گوشه نشین حجره طنزنویس ها، ما بقیش رو هم بوق بذارید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید