بهنظر میاد اونقدری تنبل شدم که حوصله ندارم بنویسم. البته یه بهونهی عالی برای ننوشتن توی دفترم دارم: مغزی جدید اتودم خیلی خیلی مزخرفه و اصلا باهاش راحت نیستم و هروقت باهاش مینویسم اعصابم خورد میشه.
ایدهای هم برای نوشتن پست ویرگول ندارم. هفتهی دوم رو پیچوندم و ننوشتم. شاید بهخاطر اینکه اصلا کار خاصی نکرده بودم که بخوام بگم...
سعی میکنم تمام کارهامو با الویت انجام بدم و موفق هم شدم. تقریبا اونکارهایی که یهجا جمع شده بودن و برای انجام دادنشون وقت میخواستم رو انجام دادم.
دو پروژهی خصوصی دارم که خوب توشون پیش رفتم. فعلا نمیخوام بهخاطر رویاپردازیهام خودمو سرزنش کنم و بیخیال یهسری تصمیمها شدم.
خوابهایی که دلیلشونو نمیدونم، کمتر شدن. شب سهشنبه یهخواب نسبتا فوقالعاده دیدم؛ تا حدودای ۵ سالگی، خوابهای خوب زیاد میدیدم. ولی بعد از اون، همهی خوابهام کابوسوار بودن و که باورم شد خوابها نمیتونن رویا و خوب باشن. تا اینکه بعد از مدتها یه خواب خوب دیدم. نمیشه گفت خیلی خوب بود، ولی چیزی که باعث میشه بهش بگم فوقالعاده، اینهکه هیچ چیزِ کابوسواری توش نبود. اتفاقا موضوعی هم بود که میتونست زیاد اذیتم کنه، ولی توی خواب خیلی بیعیب پیش میرفت. بیدار که شدم، بیشتر از نیمساعت فقط داشتم به خوابم و ادامهاش فکر میکردم... فکر میکردم شاید، شاید یه معجزهای پیش بیاد و همهی رویاپردازیام تبدیل به واقعیت بشن...
(وجدان: «جملهبندیات هم مثل خودت نابود شدن?. هورا این آهنگه اومد??»)
برای نوشتن هفتهها خیلی نمیخوام خودمو محدود کنم تا مثل هفتهی پیش ازش فراری بشم. حتی اگه همینقدر کوتاه شد، طوری نیست. حتی اگه یهجمله بنویسم: «هیچ کاری نکردم.»، طوری نیست...
فیلمهایی که در این دو هفته تماشا کردهام:
کتابهایی که در این دو هفته مطالعه کردهام: