حسین رستگار
حسین رستگار
خواندن ۱۴ دقیقه·۵ سال پیش

گرو گذاشتن ریش-خلاصه کتاب- قسمت سوم


تا همین اواخر و قبل از اینکه جامعه فرهیخته گرا بشه "ریش گرو گذاشتن"، یکی از اصول نانوشته هر نوع زندگی اجتماعیی بود. حتی بالاتر از اون، تو هر نوع جانداری که همگون‌های خودش رو بیشتر از دو دفعه می‌بینه یک نوعی از تقارن وجود داره. یک نوعی بده بستون، یک نوعی ریش گرو گذاشتن. حتی میشه گفت که ایده اصلی قانون و شرع و امور مشابه صرفا از باب از میان برداشتن عدم تقارن‌های زندگی بوده.

برای اینکه یک مقدار این قضیه بازتر بشه اجازه بدید از زمان حمورابی شروع کنیم..

قانون و یا بهتر بگم قوانین حمورابی، ۳۸۰۰ سال پیش روی یک استوانه حک و وسط میدان اصلی شهر برای مشاهده عموم گذاشته شد. البته برای مشاهده که نه، بلکه اونهایی که سواد داشتن برای دیگران می خواندنش. روی این استوانه ۲۸۲ قانون نوشته شده و منطق کلی همه این قوانین اینه که بین تبادلات افراد تقارن ایجاد کنند. با یه توضیح دیگه، این قوانین بیشتر معطوف به این بودند که از کار افرادی که "ریسک دم" یا ریسک های مرزی رو به افراد دیگه منتقل می کردند جلوگیری کنند. چرا بهش می گن "ریسک دم"؟ چون نموداری که تو آمار استفاده می شه شبیه ناقوس کلیسا است و ریسک ها تو مناطق انتهایی راست و چپ این ناقوس قرار می گیرند. اما در هر صورت خود نسیم طالب از این اصطلاح خوشش نمی آید، و توی فارسی بی معناتر هم می شه. برای همین من از این به بعد می گم ریسک های مرزی و منظورم اینه که این ریسک ها روی نمودار در مناطق مرزی راست و یا چپ نمودار قرار می گیرند.

بر گردیم به حمورابی. معروفترین قانون حمورابی همچنین چیزی می گه: اگر کسی ساختمونی بسازه و اون ساختمان روی سر صاحب خونه خراب شه و موجب مرگش بشه، سازنده ساختمون باید قصاص شه. یعنی سازنده رو اعدام می کنند.

حالا بیایین مقایسه بکنید با شرایط حاکم بر فضای مالی. مالیچی ها معمولا خطرناکترین ریسک ها رو جایی قایم می کنند که فقط خودشون بتونن پیداش کنند. ایده شون هم اینه: این ریسک ها رو باید جایی قایم کرد که اگر ریسکها گند زندن به سیستم، ما در دورترین نقطه مکانی و زمانی از اون فاجعه باشیم.

یه بار یکی از این کارشناسان بانکی به من می گفت که من فقط و فقط روی وام های "دزار-مدت" کار می کنم. برای اینکه می خواهم وقتی این وام ها سررسید می شه مدتهای دور و "درازی" دیگه نبوده باشم و اگرم بخواهن به من دسترسی پیدا کنند مجبور باشن راه "درازی" رو بیان. این عزیزمون چطور تونسته بود کارش رو حفظ کنه و به اصطلاح از این زرنگ بازی جون سالم در ببره؟ برای بانک های بین المللی کار می کرد و ۵ سالی یکبار کارش رو عوض می کرد. البته گویا هر ۱۰ سال یکبار هم همسرش رو عوض می کرد و هر ۱۲ سال یکبار هم بانکش رو. نسیم می‌گه البته خیلی هم احتیاجی نداشت که خودش رو قایم کنه. تا همین اواخر هیچ قانونی وجود نداشت که حقوق دریافتی گذشته این مالیچی ها رو به خاطر اشتباهاتشون یا پدرسوخته بازیهاشون ازشون باز پس بگیرند.

یک نکته دیگه که در ارتباط با قانون حمورابی مهمه بدونیم اینه که اگر می گه "چشم در ازا چشم" داره نمادین به این قضیه اشاره می کنه. چون طبق هیچ شرایطی نمی شه تقارن رو دقیقا و به عدالت ایجاد کرد. مثالش اینه: اگر یک آدم مفلوک، زد یک قهرمان رو کشت چیکار باید بکنیم؟ پس کل منطق قوانین حمورابی اینه که برای افرادی که ریسک ایجاد می کند، یک نوعی از مجازات وجود داشته باشه. این مجازات باید اونقدر بازدارندگی داشته باشه که مشتریان و شهروندان عادی مقابل ریسک های بی‌مورد محافظت کنه.

نسیم طالب توضیح می ده که متاسفانه از این قوانین حمورابی خیلی ها اطلاع ندارند و یا اینکه منطق پشت این قوانین رو درک نمی کنند. مثالی هم که می آورد مال زمانی هست که تو موزه لوور و تو فاصله ۳۰ متری این استوانه، داشته برای بانکدارای فرانسوی در ارتباط با تقارن و ریسک و قوانین حمورابی می گفته. هیچ کدوم از بانکدارا نمی دونستن که اون استوانه همون بقل دستشون هست.

کتاب در این قسمت یک جدول داره که در اون سیر تکامل قوانین مرتبط با تقارن اخلاقی رو نشون می ده. من اون جدول رو با شماره این زیر می نویسم و فکر نمی کنم چیزی در ترجمه گم بشه:

  1. قانون حمورابی: چشم در مقابل چشم و دندان در مقابل دندان
  2. قانون لویتیکوس: به همسایه عشق بورزید همانطور که به خودتون عشق می ورزید
  3. قانون نقره ای
  4. قانون طلایی: با دیگران طوری رفتار کنید که دوست دارید با شما رفتار کنند
  5. فرمول قانون جهانی کانت: فقط طوری رفتار کنید که اگر اون رفتار قانونی جهانی بشه، بتوانید و بخواهید اونطور رفتار کنید.

خب برای اینکه خیلی به اختصار در ارتباط با قوانین توضیح بدیم، قانون دوم همون قانون اوله، با این تفاوت که یک مقدار خوشگلتر شده. قانون نقره‌ای هم که می گه "یک طوری بادیگران رفتار نکنید که نمی خواهید با شما رفتار کنند" هم یک مقدار قویتر شده قانون طلایی هست. چرا قویتر شده؟ اول اینکه می گه که سرتون تو باسن خودتون باشه و تصمیم اینکه چی برای دیگران "خوب" هست رو به خودشون واگذار کنید. در واقع زدودن خیلی قویتر از اضافه کردن هست چرا که با هر اضافه کردنی سیستم معمولا با یک ضریب پیچیده‌تر می شه در حالی که با زدودن پیچیدگی سیستم کمتر هم می شه. یک نکته مهم دیگه راجع به قانون نقره‌ای اینه که می گه "با دیگران" طوری رفتار کنید که فلان و بسان. این دیگران می تونه یک شخص، یک گروه و یا یک جامعه و کشور باشه. به کلام دیگه این "دیگران" فراکتال هست.

یک چند تا مثال از افرادی که تقارن رو خوب فهمیده بودن می زنه. مثلا می گه سقراط خیلی قشنگ می گه طوری با پدر و مادرتون رفتار کنید که دوست دارید فرزندان شما با شما رفتار کنند. از یک مربی بیسبال هم مثال می زنه که حرفش این بوده که من مراسم تشیع جنازه آدمهای دیگه می رم چون دوست دارم مراسم خودم خلوت نباشه. نسیم طالب در ارتباط با قانون سقراط هم می گه که به نظرش اگر جهت توصیه سقراط رو عوض کنیم نتیجه بهتری می گیریم. یعنی میگه طوری با فرزندانمون رفتار کنیم که انتظار داشتیم پدر و مادرمون با ما رفتار می کردند.

متمم اول قانون اساسی امریکا هم دنبال ایجاد یک تقارن مدل قانون نقره‌ای بوده: شما اجازه دارید آزادی مذهبی داشته باشید به شرطی که اجازه بدید من هم آزادی مذهبی خودم رو داشته باشم. تو اجازه داری دیدگاه‌های منو زیر سوال ببری به شرطی که اجازه بدی منم دیدگاه‌های تو رو زیر سوال ببرم. کلا دموکراسی بدون وجود همچین تقارن هایی بی معنی می شه.

بیخیال جهانی سازی بشید

پس مجدد تاکید می کنیم که ایجاد تقارن بین افراد و بین گروه‌ها، هم به فرد و هم جامعه کمک می کنه تا به فضایل اخلاقی برسند.

و در نهایت می رسیم به قانونی که کانت داره. می گه طوری رفتار کنید که اگر همه تصمیم گرفتن همون رفتارتونهمه زمان و تحت هر شرایطی انجام دادن برای شما مشکلی ایجاد نشه. فقط نسیم خیلی با قانون کانت راحت نیست. دلیلش رو هم اینطور توضیح می ده:

"قوانین جهانی، روی کاغذ خیلی خوبن و در عمل فاجعه بار."

چرا؟ چون همانطور که بعدا خواهیم گفت، ما آدمها، موجودات محلی هستیم و به مقیاس حساسیم. کوچک و بزرگ برای ما فرق می کنه. شهودی با انتزاعی متفاوته. عواطف با منطق در نظرمون یک چیز نیست. ما تمرکزمون رو محیط پیرامونی هست.

ریسکی هم تو انتزاعی یا تخمی تخیلی دیدن دنیا وجود داره، همانطور که در ارتباط با مداخله‌گرها گفتیم، اینه که معمولا آدمهای درب و داغون و بیمار مجذوب تحلیل‌ها و راهکارهای اینطوری می شن. به کلام دیگه کانت اهمیت بحث مقیاس رو متوجه نشده بود و نتیجه‌اش هم اینه که الان خیلی از ما در گیر افکار انتزاعی جهانی سازی هستیم.

از گذشته می گذریم و یک نگاهی هم به فضای حال حاضر می اندازیم. تونی چاقه خیلی روان تقارن رو اینطوری تعریف می کنه: "نه به تخممه، و نه اجازه می دم کسی تخم کنه بهم بگه چی باید بتخمم باشه.". البته رویکرد عملگرا ترش می شه این: "با همه مهربونم. اما اگر کسی بخواهد رو سرم سوار شه، رو سرش سوار می شم."

حالا این تونی چاقه کی هست؟ یک شخصیت توی مجموعه کتاب های Incerto که رفتار و وجنات و انتخاب‌هاش در شرایط ابهام و سبک زندگی و اندازه دور شکم و عادات غذایی، دقیقا برعکس استادای اقتصاد و یا تحلیلگرای امور بین المللی هست. معمولا خیلی هم آروم و ملایمه، مگر اینکه دیگه خیلی عصبانیش بکنید. چطور پولدار شده؟ با قماربازی.

جالبه بدونید که مسئله تقارن اتفاقا خیلی با حرفه خود نسیم طالب ارتباط مستقیم داره. طالب قبلا معامله‌گر اختیار در بازار بورس بوده. اختیار معامله عملا یک قرارداده که یک نفر ریسک رو در قبال یک وجهی از طرف دیگه ور می داره. یعنی سود متعلق به یک نفر خواهد بود و ضرر طبق قرارداد متعلق به یک نفر دیگه. دقیقا شبیه بیمه.

حالا اگر بخواهیم به این بحث تقارن برگردیم، اگر قراره که سودها همه برای مالیچی ها باشه و ضررها رو بشه یکطوری به جامعه منتقل کرد، کم کم اونقدر مالیچی ها با پول دیگران ریسک می کنند که سیستم منفجر می شه. در ضمن هر چند به نظر می رسه که قانونگذاری می تواند در این زمینه کمک کنند اما حقیقتی که هست اینه که فقط کمک می کنند که ریسک ها رو بشه موثرتر قایم کرد.

قانون نقره ای می گفت طوری با دیگران رفتار نکنید که دوست ندارید با شما رفتار کنند. حالا از وجه عملی این قانون رو می شه اینطورم دید:

"هیچ وقت از مشاوره کسی استفاده نکنید که مشاوره ممر درآمدش هست. مگر اینکه مطمئن هستید که می شه برای خروجی مشاورشون جریمه گذاشت."

همیشه یادتون باشه که دو دسته آدم در فضای ابهام خیلی به جنب و جوش می افتند. یک سری از این افراد، ُافراد احمق هستند و یک سری دیگه اونایی هستند که تو این فضا دنبال منافعشونن و شارلاتانن. احمق‌ها منافع خودش رو نمی فهمه و فکر می کنه اینکه قبلا موفق شدن ارتباط به توانمندیشون داره و شانس بی تاثیره. شارلاتانه برعکس، اصلا اینطوری نگاه نمی کنه. فقط دنبال اینه که ببینه با انتقال ریسک به افراد دیگه چطور می تونه منتفع بشه. اقتصاددانان وقتی راجع به ریش گرو گذاشتن صحبت می کنند فقط گروه دوم هست که مدنظر قرار می دن.

گریزی می زنه به مسئله عاملیت. برای خواننده ها و برای یادآوری خودم خیلی مختصر در ارتباط با مسئله عاملیت یک توضیحی بدم،‌ بعد برگردیم به کتاب خود نسیم طالب. بحث عاملیت از کجا شروع می شه؟ خیلی اوقات تو ارتباطات و تراکنش های انسانی-اجتماعی، ساختار رابطه افراد به این صورت هست که در زیر می‌آید:

  1. یک سمت یک نفر / گروه هست که منابعی داره. حالا این منابع می تونه مالی باشه یا غیر مالی. برای راحتی کار فعلا منابع مالی رو در نظر می گیریم. پس اینطور شد که یک سمت این رابطه یک گروه پول دارن
  2. یک سمت دیگه بازی یک نفر / گروه هستند که منابع افراد سمت اول در اختیارشون هست و روی اونها باید کار کنند. به کلام دیگه این گروه دوم می شن عامل آدمهایی که تو سمت اول گفته شد.
  3. مسئله عاملیت اینه: اون اطلاعاتی که سمت دوم و یا همون عامل داره،‌ بیشتر از اطلاعاتی هست که سمت اول داره. و البته این بدیهی هم هست چون آدم / گروه اول اومدن و به تخصص / دانش / توانمندی/ انرژی / .... وزن دادن و خواستند که با منابعشون کار کنند. لذا گروه عامل ها حتما اطلاعات کاملتری داره تا گروهی که منابع رو تامین می کنند.
  4. حالا ریسکی که ایجاد می شه اینه که گروه عامل ها از این عدم تقارن اطلاعاتی سو استفاده کنند و کلاه سر گروه اول بزارند. مثال‌هاش فراوانه. یک چند تا رو تا فضای کسب و کار و غیر کسب و کار نام می برم: مدیر عاملی که توی صورتهای مالی دست می بره تا هیئت مدیره رو گول بزنه، پزشکی که به بیمارش دروغ می گه تا اون رو عمل کنه و پول بیشتری بگیره، سازنده‌ای که از بدترین و خطرناکترین مصالح برای ساختمونش استفاده می کنه که بیشترین سود رو ببره و هزار تا مثال دیگر
  5. پس برای اینکه بمونه گوشه ذهنتون،‌ هر جا که بحث عدم تقارن اطلاعاتی بین طرفین یک تراکنش وجود داره بحث عاملیت می تونه پیش بیاد

خب برگردیم به کتاب:

تو کتاب برای بحث عاملیت، مثال شرکت های بیمه سلامت رو می زنه. نسیم می گه تو بطور طبیعی خیلی بیشتر از شرکت بیمه در ارتباط با سلامتت خبر داری. برای همین انگیزه داری که وقتی متوجه بیماریت میشی، قبل از اینکه به کسی دیگه خبر بدی بری خودت رو بیمه سلامت کنی. اگر فقط وقتی که دچار بیماری می شی بری بیمه کنی خودت رو و هزینه ها رو بندازی رو دوش بیمه،‌ اون وقت داری هزینه بالاتری از چیزی که باید رو به بیمه ها تحمیل می کنی. هزینه رو که می بری بالا،‌بیمه ها هم مجبورن قیمت محصولاتشون که همون پوشش بیمه است رو ببرن بالا. هزینه بالاتر به معنای هزینه بیشتر از جیب همه آدمهای دیگه است که به این خدمات احتیاج دارن. برای همین شرکت های بیمه با فیلتر ها و ابزارهای دیگه سعی می کنند این عدم تقارن اطلاعاتی رو از بین ببرن و لذا هزینه ها رو کنترل کنند.

اما این راهکار ها و فیلتر‌ها فقط شارلاتان‌ها رو دور نگه می داره. بحث اون گروه احمق ها همچنان باز می‌مونه. آدمهایی که حتی منافع خودشون رو هم درست نمی شناسن. به عنوان مثالی از این آدمها، ‌معتادها، خرکارها، آدمهایی که تو رابطه های بد می مونن، مطبوعات،‌منتقدان کتابها، آدمهای اداری محترم و همه آدمهایی که بطور عجیبی در جهت خلاف منافع خودشون اقدام می کنند.

این آدم احمق ها تو این سیستم چه اتفاقی براشون می افته؟ یک فیلتر دیگه اینجا وارد عمل می شه و اون حقیقت زندگی هست. حقیقت این احمق ها رو حذف می کنه و با حذف اینها سیستم تکامل پیدا می کنه.

و یک نکته باید توی ذهنمون پررنگ بمونه: ما شاید از قبل ندونیم که یک کاری احمقانه است اما حقیقت حتما می دونه.













































خلاصه کتابیادداشت روزانه
علاقمند به دنیای پیشرفته و پس رفته. تکنولوژی‌های نوین و بدوی. فیلم و موسیقی. پیگیر اخبار مالی و اقتصادی کلان و جز
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید