ملال عبارت است از احساس ناخوشایند خواستن، اما ناتوانی در مشارکت و انجام دادن یک عمل رضایتبخش. ملال را وقتی احساس میکنیم که میخواهیم ظرفیت ذهنیمان را به کار بگیریم، اما قادر به اینکار نیستیم و ذهنمان بدون استفاده رها میشود.
وقتی که احساس بیحوصلگی میکنیم چه اتفاقی در ذهن ما میافتد؟ به نظر میرسد دو سازوکار در این فرایند ایفای نقش میکنند:
اول، ملال زمانی رخ میدهد که ما در یک چیستان تمایل گیر میافتیم؛ در واقع میخواهیم کاری انجام دهیم اما نمیخواهیم هیچ کاری بکنیم. در آن لحظه نمیتوانیم میل به انجام دادن کاری را در خودمان ایجاد کنیم. شاید آرزوی شرایطی متفاوت را داریم و بههمین دلیل ناامید میشویم.
دوم، ملال زمانی رخ میدهد که ظرفیتهای ذهنی، مهارتها و استعدادهایمان به کار گرفته نمیشوند؛ یعنی وقتی که از نظر ذهنی بیکار هستیم. هنگامیکه هر دو سازوکار وجود دارند، کسل میشویم. هر سازوکار، دیگری را بهشدت تقویت میکند. به بیان دیگر این سازوکارها علت ملال نیستند، بلکه خود ملال هستند.
ما انسانها به برقراری رابطهای خودمختارانه و موثر با دنیا نیاز داریم. باید مشغولیت داشته باشیم، ذهنمان را درگیر کنیم، تمایلاتمان را بیان کنیم و مهارتها و استعدادهایمان را عملی سازیم. به بیان کوتاه، نیاز به عاملیت داریم؛ اگر این نیاز رفع شود، شکوفا میشویم. اما هنگامی که این نیاز برطرف نشود احساس بیحوصلگی و بطالت میکنیم.
ملال نشاندهندۀ یکی از ابعاد مهم انسانبودن است: نیاز مبرم ما به مشغولیت با دنیای پیرامونمان.
نویسندگان کتاب «روانشناسی ملال» معتقدند که ملال برای ما بد نیست، موضوع این است که ما بد عمل میکنیم و به راهنماییهای آن بیاعتنا هستیم. وقتی دچار ملال میشویم، مغز به ما میگوید که هرآنچه انجام میدهید بیفایده است، ما نمیتوانیم نیاز اساسی روانی خود را برای مشارکت و اثرگذاری رفع کنیم.
مقدمه
پیشنهادی ها
معرفی کتاب دوباره فکر کن
.
معرفی کتاب یادگیریِ یادگیری