انسانهایی بهدرهمشکستگی عروسک چینی مریم
هوشنگ گلشیری عروسک چینی من را در شهریور سال ۱۳۵۱ نوشت، همان سالها که شرایط اجتماعی و سیاسی پرالتهاب بود و هزینۀ فعالیتهای سیاسی بسیار بالا. در آن روزگار، به دلیل حضور گفتمان امنیتی فراگیر، روابط و تعاملات فعالان سیاسی و اجتماعی آکنده از پنهانکاری و مخفیکاری بود. فرم این داستان، به تأثی از فضای اجتماعی حاکم، آکنده از پنهانبودن است. این پنهانکاری هم در سطح شخصیتهای داستان و هم در سطح روایت آشکار است. به نظر میرسد، عروسک چینی من، تبعاتِ ویرانگر شرایط بیثبات اجتماعی آن دوران و گفتمان مسلط سرکوبگر را در سطحی ملموس و قابلِ درک، به واسطۀ راویِ خردسالش، آشکار میکند.
مریم دخترک شش سالۀ داستان، با تنها همدم و همصحبتش حرف میزند. مریم خیلی تنهاست. هیچکس حواسش به او نیست، نه مادر، نه مادربزرگ، نه پدر و نه عمو صادق. مریم برای این که پیچیدگیهای دنیای آدمبزرگها را فهم کند، عروسکش کوتول را به جای آدمبزرگها مینشاند، تا در نمایشی تراژیک، بفهمد چه بر سر او، پدر، مادر و مادربزرگش آمده است. کوتول، گاهی مادر است،گاهی آن مرد کوتولۀ چاق که مریم درست نمیداند کیست، ولی هر که هست، نمیگذارد مریم، بابایش را ببیند، گاهی عمو ناصر است که خبرهایی از بابا میآورد. کوتول همه است؛ همۀ آدمهای جهان کوچک مریم (گلشیری، ۱۳۹۹).
در عروسک چینی من، «دنیای بزرگسالی» در برابر « دنیای کودکی» قرار دارد. اولی سرشار از خرد و عقل معیشتاندیش و دومی سرشار از بیخبری. اگر بخواهم با خوانشی از جایگاه مسلط/هژمونیک[1]آنگونه که استوارت هال تئوریپردازی کرده است، با روایت مواجه شوم، باید بگویم که روایت دو گفتمان «بزرگسالی» و «کودکی» را در مقابل هم قرار داده است و با سازوکارهای معناسازانۀ این دو گفتمان، رفتار آدمبزرگها را در مواجهه با مریم معقول جلوه میدهد. از نظر استوارت هال، خواننده در این نوع خوانش معنای متن را آنگونه که گفتمان مسلط میخواهد، درمییابد و با الزامات هژمونیک متن همراستا است. نتیجۀ چنین خوانشی، اگر چه دنیای خلقشده در اثر را به خوبی فهم میکند و دلالتهای آن را آشکار میکند، اما نهایتاً دیدگاههای ایدئولوژیک متن در این نوع خوانش پذیرفته و بازتولید میشوند(پاینده، ۱۳۹۷). منتقد در این نوع خوانش، نشان میدهد که متن با توسل به کدام شیوهها و صناعات ادبی، ارزشها و هنجارهای خود را تثبیت میکند. منتقد هر آنچه متن «طبیعی» جلوه میدهد، «طبیعی» میداند و آن را بحثبرانگیز و مناقشهآمیز نمیداند. مثلاً در این داستان، به نظر منطقی میرسد که مادر در همان ابتدای داستان، مرگ پدر را از مریم پنهان کند. انگار مریم توان فهم چیزی به نام مرگ را هنوز ندارد. به نظر منطقی میرسد که هیچکسی حق نداشته باشد درباره آنچه بر پدر میگذرد روبروی مریم حرفی بزند، گویی مریم هنوز نمیتواند بفهمد چرا پدر خانه نمیآید؟ به نظر منطقی میرسد که از مریم برای فشارآوردن به پدر برای اعترافکردن استفاده کنند، انگار مریم هیچگاه نخواهد فهمید که چرا و چگونه، حرفهایی را به او تلقین کردهبودند. به نظر منطقی میرسد که ...
اما اگر بخواهیم، پا را فراتر بگذاریم و تسلیم گفتمان حاکم بر متن نشویم، باید خوانشی از جایگاه تقابلجویانه[2]از متن داشته باشیم. در این نوع خوانش، منتقد تعمداً از پذیرش هرآنچه متن «طبیعی» جلوه میدهد، سرباز میزند. در سازوکارهای طبیعی روایت، اماواگر میکند و آنها را به چالش میکشد(پاینده، ۱۳۹۷). در این داستان، میتوانیم بپرسیم چرا این نوع رفتار آکنده از پنهانکاری و حتی توام با دروغگویی با مریم انجام میشود؟ چرا مریم کودکی با کمترین توان درک و فهم پیچیدگیهای زندگی فرض شده است؟ آیا گفتمان «بزرگسالی» و «کودکی» مرزهای آنچنان قطعی و روشن دارند که آستانههای مشترکی با هم ندارند؟ چگونه است که هیچیک از شخصیتهای داستان که متعلق به دنیای آدمبزرگها هستند، درباره شیوۀ رفتار با مریم تردید نمیکند؟ چرا هیچکجای داستان، هیچ گفتوگویی با مریم انجام نمیشود که او را در فهم مناسبات رویدادهایی که در خانوادهاش اتفاق افتاده یاری کند؟ من میخواهم در ادامۀ این نوشتار، تردید کنم که آیا مریم آنقدر که آدمبزرگهای داستان فکر میکنند، زودباور است؟
اولین جملۀ داستان، بذر تردید را در ذهنمان میکارد: «مامان میگه، میآد. میدونم که نمیآد.». مریم بر خلاف چیزی که مادر فکر میکند، میفهمد که پدر دیگر نمیآید. شاهد تأملبرانگیز دیگر برای زیرکی مریم جایی است که میگوید: « بابا خوبه، هیچوقت نمیگفت: "نکن!" اما پس چرا گفت: "نبینم مریم من گریه کنه"؟». گویی مریم به درستی میفهمد که وقتی پدر میگوید "نبینم مریم من گریه کنه" در واقع دارد او را از چیزی منع میکند؛ چیزی شبیه به همان کلمۀ ناخوشایند "نکن". یا مثلاً در جایی که زنِ زندانبان دارد آنها را بازرسی بدنی میکند مریم میفهمد که مادرش باید اعتراض بکند، ولی سکوت میکند. یا وقتی زندانبان منظور مادر مریم را از جملۀ «اگه راضی نشه چی؟» نمیفهمد، مریم که به خوبی منظور مادر را درک کرده است به عروسکش (که در این بار در جایگاه زندانبان است) میگوید: «کوتول، تو باید نفهمی مامان بابا رو میگه». در واقع مریم چیزی را که زندانبان نفهمیده است، دانسته است. منظورم از این شواهد متنی این است که دنیای کودکی، آنگونه که در این داستان طبیعی جلوه داده میشود، آنقدر ها هم از دنیای بزرگسالی فاصله ندارد. درست است که مریم، خیلی چیزها را نمیداند و هیچکس درمقابل او، از پدرش حرفی نمیزند، اما مریم به رفتارها و احساسات آنها بسیار حساس است. در واقع آدمبزرگها میخواهند از او مراقبت کنند و علتها را به او نمیگویند، اما مریم از تأثرات آنها علتها را حدس میزند که این خود شاید رنجی به مراتب بیشتر بر جانش مینشاند. مثلاً وقتی مریم ناخواسته بخشی از حقیقت را فهمیده است، کتمانکردن حقیقت از او، اضطراب و خشمش را دوچندان میکند: «مامان بزرگ همهاش میگفت: خدایا، حالا چی به سر پسرم میآد، اگه اینها که میگن راست باشه؟ -گفتم: چی میگن؟ -مامان گفت: خانمبزرگ، جلو مریم؟ -مامان بده، همهش که نه، فقط وقتیکه نمیذاره مامان بزرگ بگه، از بابا بگه، بده، وقتی بلند میگه: خانمبزرگ!» یا «عمو ناصر گفت: ماصره بود، هیچکسو راه نمیدادن. گفتم: ماصره یعنی چه؟ عمو ناصر نگفت. نگه. میدونم حتماً بیست تا، نه پنجاه تا مث کوتول اونجا بودن.»
روایت با ساختن دوقطبی دنیای بزرگسالی و دنیای کودکی سعی در پنهانکردن چه چیزی دارد؟ آیا روایت به واسطۀ لحن کودکانه و معصومانۀ مریم، همدلی مخاطب را برنمیانگیزد و همانگونه که مریم از پدرش قهرمان میسازد، پدر را قهرمان بازنمایی نمیکند؟ آیا این شگرد روایی در خدمت مشروعیتبخشیدن به پدر به عنوان عضوی از نیروهای اپوزیسیون نیست؟ پدر در این داستان در جایگاه حقانیت مینشیند بیآنکه روایت شواهدی برای اثبات حقانیت آن به خواننده ارائه کند. ما فعالیتهای او را مشروع و موجه میدانیم بیآنکه بدانیم چرا. به نظر میرسد، لحن و زبانِ مریم در ایجاد همدلی ما با او و پدرش نقش دارد.
مفهوم دیگری که در داستان، طبیعی مینماید، سلسلهمراتب قدرت در روابط بین شخصیتهاست. پدر با این که کمترین حضور را در روایت دارد، اما چنان از هژمونی و صدای مقتدری برخوردار است که گفتههایش بیهیچ شکوتردیدی منطقی و معقول جلوه میکند. مثلاً پدر به مادرش میگوید: «عصمت، نبینم پیش اینها رو بیاندازی»، یا «عصمت، اشکتو پاک کن. نمیخوام اینها گریه تو ببینن» در این جملات اقتدار و تسلط قدرت پدر کاملاً مشهود است، و این نابرابری قدرت، به قدری طبیعی و منطقی جلوه میکند که خواننده هیچ شک نکند که چرا عصمت نباید برای رهایی همسرش کاری بکند؟ پدر میگوید: «هر چی بشه تو نباید بذاری بچه غصه بخوره». روایت که هیچ پیشینهای از فعالیتهای پدر را آشکار نکرده است، و هیچ از امکانهایی که مادر میتواند برای رهایی او به آنها چنگ بزند حرفی نزده است، پس چرا ما به عنوان خواننده باید بهراحتی بپذیریم که پدر حق دارد اینگونه خواستههایش را به عصمت تحمیل کند؟ آیا عصمت همراستا با ایدئولوژی مرد است؟ نمیدانیم. مگر نه اینکه عصمت نگران و ناراضی از این شرایط است، چرا حق ندارد برای نجات زندگیاش کاری بکند؟ اما خود پدر نیز تحت سلطۀ دیگرانی قرار دارند که حاکمیت و گفتمان مسلط آنها را در سلسله مراتب قدرت در جایگاه بالاتری نشانده است. زندانبانها پدر را به اسارت میکشند:«بابا میخواست بیاد. نتونست. تو، کوتول، برو اون طرف و جلو بابا رو بگیر» و دیگران را سلطهگرانه به فرمانبرداری میخوانند: «کوتول، وایسا رو به ما، رو به من و مامان و همه اونهایی که اینطرفن. دستها تو هم وا کن، اینطوری. حالا بگو، بلند: خانمها، لطفأ وقت تموم شد، تشریف ببرین». و لابد خود این زندانبانها نیز تحت انقیاد نیروهای بالادستی دیگری هستند و آنها نیز تحت سلطۀ دیگرانی.
در سطحی دیگر، همین سلسلهمراتب قدرت را در رابطه مادر با مریم میبینیم. رفتار مادر با مریم تحکمآمیز و دستورمآبانه است. وقتی مریم بعد از دیدار با پدرش در زندان، گریه میکند مادر میگوید: «مگه بابا نگفت گریه نکن؟» یا آمرانه به او میگوید: تو باید با ما بیای. فهمیدی؟ یادت باشه به آقاهه بگی: "من بابامو میخوام."». شبیه به همین تعامل در رفتار مامانبزرگ با مریم هم مشاهده میشود:«مامان بزرگ با اینجای دستش زد به من. میدونستم برای چی میزنه. سرمو انداختم زیر. مامان بزرگ زد، محکم زد. نگاش کردم. صورتشو یه طوری کرد. فقط دماغش پیدا بود. حالا من باید به کوتول بگم: آقا، من بابامو میخوام.». مریم در پایینترین سطح از سلسلهمراتب قدرت، انسان بیپناهی است که به بهانۀ خردسالیاش کسی بهایی به ترسها و اضطرابهایش نمیدهد و او در بیخبری و پنهانکاری بزرگترها تنها میماند که نتیجهاش رفتار خشونتآمیز او است که در انتهای داستان، نسبت به تنها عروسکش روا میدارد. به عبارتی مناسبات نابرابر قدرت در تمام سطوح، بازتولید میشود، پدر از جایگاهی بالاتر نسبت به مادر، مادر از جایگاهی بالاتر نسبت به مریم، و مریم از جایگاهی بالاتر نسبت به عروسکش کوتول.
داستان در خیلی از بخشها، در برابر اتفاقاتی که افتاده است سکوت میکند، سکوتی تعمدی که به واسطۀ خردسال بودن راوی به روایت تحمیل شده است. اما جدا از این، روایت به شکل دیگری هم، آگاهی از سازوکارهای جهان داستانی را از ما دریغ میکند. مریم، حتی چیزهایی را هم که دیده و شنیده، گاهی اوقات تعریف نمیکند. انگار ما راهی به دانستههایش هم نداریم، چه برسد به نادانستهها. مثلاً: « مامان گفت… نمیدونم. یادم که نیست» و یا وقتی میگوید: « حالا تو بگو، مث مامان بگو، از بابا بگو، یه چیزهایی که مامان بزرگه هم نفهمه.» و مریم خودش، هیچچیز از حرفهای مادر نمیگوید. و بخش مهم داستان که در انتها اتفاق میافتد را ما هیچ نمیفهمیم: « مامان افتاده بود رو تخت. عمو ناصر یه چیزی گفت که مامان گفت. تو بگو. نه، نگو. مامان حرف بدی زد. مامان خیلی بده، بعضی وقتها بده، وقتی از لج عمو ناصر میگه، از بابا میگه. بابا خیلی بزرگ بود.». اینجا کوتول در نقش مامان است. مریم به کوتول میگوید حرفهای مادر به عمو ناصر را بگوید، اما بهسرعت نظرش عوض میشود. «تو بگو. نه، نگو» دوجملۀ کوتاه که نشاندهندۀ درگیری ذهنی شدید مریم است. گویی مادر از تصمیم پدر خشمگین است و حرفهایی هم که میزند پرخاشگونه است. مریم تحت تأثیر تحکم و خشونت پنهان مادر، او هم خشونتی آشکار با عروسکش انجام میدهد: «کوتول نذاشته. با این دسات زدی، هان؟ بابا شده مث عروسک چینی خودم. خرد شده. تو بدی. من هم پاهاتو میکنم. دسهاتو میکنم. سر تو هم میکنم. هیچ هم خاکت نمیکنم، مث عروسک چینی که خاکش کردم، پای درخت گل سرخ. میاندازمت تو سطل آشغال. هیچ هم برات گریه نمیکنم. اما من که نمیتونم گریه نکنم».
آن عروسکی که شکستهاست کیست؟ نقدهایی که بر این داستان شده است، آن را استعارهای از پدر میدانند. اما به نظر من، در این گفتمانی که سلسلهمراتب قدرت، به صورتی صلب و استوار شکل گرفته است و این سلسلهمراتب به گونهای طبیعیشده در تمامِ مناسبات انسانی بازتولید و تثبیت میشود، همه عروسک چینی شکسته هستند، آن زندانبان، آن پدر، آن مادر و آن مریم خردسال دوستداشتنی جهان داستان.
منابع:
پاینده، حسین. (۱۳۹۷). نظریه و نقد ادبی؛ درسنامهای میانرشتهای (ج دوم). انتشارات سمت.
گلشیری، هوشنگ. (۱۳۹۹). نیمه تاریک ماه. نیلوفر.
[1] Dominant-hegemonic position
[2] Oppositional position