آتش؛ روایتِ زنی در آستانه فصلی سرد
(بازنشر از شماره 4 فصلنامۀ فرهنگی و هنری فرهنگبان)
شناخت و تحلیل شخصیت لادن و کاویدن زندگی روانی او در لابهلای روایت، بدون کمکگرفتن از نظریۀ روانکاوی، کاری ناشدنی مینماید. با وجود اینکه روانکاوی در اصل برای نقد ادبی ابداع نشده است، اما از آغاز با متون ادبی عجین بوده است، و کندوکاو حالات روانی شخصیتهای ادبی، دستمایهای برای بسط و توضیح مفاهیم روانکاوانه بوده است (پاینده، 1397). استفاده از مفاهیم روانکاوانه برای فهم رفتارهای شخصیتهای داستانی و پیبردن به چرایی آن رفتارها، باعث خوانشِ عمیقتری از آثار ادبی شده و جهان روایت را دستیافتنیتر میکند.
برای پیبردن به محتوای ضمیر ناخودآگاه شخصیتهای داستانی، میبایست به سرنخهایی از قبیل تداعیهای آزاد، یادآوری خاطرات گذشته، بازنمایی هراسها و رویاهای وی در روایت توجه کرد (پاینده، 1397). در میان این سرنخها رابطه لادن با پدر و مادرش از اهمیت ویژهای برخوردار است، رابطهای که در جایجای رمان و در موقعیتهای مختلف به آن اشارهشده است. و لادن بهدرستی ریشۀ تمام مشکلات امروزش را در دیروزی میداند که آنها برایش ساختهبودند: «باید برگردی پش همان پدر و مادر، که نفرت از بیپولی و پایینبودن را بهات دادهاند، که بیزاری از خودت را بهجای افتخار کردن به هوشت و به قیافهات بهات دادهاند(سناپور، آتش، 1396، ص. 113)»
لادن در خانهای بزرگشده است که روابط میان آنها همیشه با مشکل روبرو بوده است، لادن پدر و مادرش را اینطور تصویر میکند: «دو تا بمب کنار هم زندگی میکنند، روز و ساعت میگذرانند و تلافی همۀ نداشتههاشان را سر هم درمیآورند. (سناپور، آتش، 1396، ص. 113)». عمق اختلاف آنها از نگاه لادن اینطور روایت میشود: «حالا باید بیایی سراغ ناسازگاریِ پدر و مادرت، بیفتی وسط یکی که جا کن نمیشود و خیالبافی میکند و آن یکی که توی رویاپردازیهاش خانه براش فقط یک ایستگاه بینراهی است. من به کدامشان رفتهام؟ به کدام؟ انگار عیبهای هر دوشان را گرفتهام فقط. (سناپور، 1396، ص. 39)» لادن رابطه عاطفی عمیقتری با پدرش دارد، این را میشود از مقایسه دو صحنه از رمان بهوضوح دریافت، صحنۀ نخست، زمانی است که لادن بعد از دیدن مظفر و شنیدن حرفهای او با روحیهای خراب به خانۀ پدر و مادرش میرود، پدرش لادن را که میبیند خودش میآید دمِ در و در را برایش باز میکند. و صحنه دوم زمانی است که نگار، مادرش، بعد از یک شب بیخبر بیرون از خانه ماندن، در مقابل چشمهای نگران لادن و پدر، بیتفاوت و سرد وارد خانه میشود. رابطه سرد لادن و نگار در این صحنه بهخوبی بازنمایی شده است. لادن از مادرش تا حدی نفرت دارد، او را مسبب بسیاری از مشکلات خود و پدرش میداند. باوجوداین لادن خوب میداند که شبیه نگار است، نسخۀ دیگری است از مادرش: «من مثل نگارم، اما نه عاشقش، نه شاید هیچچیز دیگرش هم (سناپور، آتش، 1396، ص. 45).» نگار آن سمتِ دیگر لادن است، سمت ناپیدایش: «راه میافتم تا بروم با آن طرفِ خودم روبهرو بشوم (سناپور، آتش، 1396، ص. 48).» رمزگشایی از رابطۀ آنها که از سویی مبتنی است بر دوری و اختلافی عمیق و از سویی دیگر در سطحی ناخودآگاه مبتنی است بر شباهت انکارناپذیرشان به هم، ما را در شناخت بهتر شخصیت لادن و درک تعارضهای روانی و حالتهای ذهنیاش یاری میکند.
فروید در تعریف عقدۀ ادیپ، مفهومی را معرفی و بسط میدهد به نام «همانندسازی اودیپی»، منظور از همانندسازی[i]، شبیهساختن خود با دیگران در ذهن است. هویت فردی یعنی تبدیلشدن به فردی متفاوت از دیگران در نتیجه همانندسازی و ادغام شخصیتهای همانندسازی شده در من[ii] شکل میگیرد. در فرآیند همانندسازی، «من» تلاش میکند خود را به افراد مختلف یا جنبههای مختلف ابژۀ درونی خود شبیه کند. این فرآیند میتواند شباهت خودخواسته با دیگری باشد یا برعکس تلاشی برای کاملاً متفاوت بودن از الگویی که از نظرش منفی ارزیابی میشود. بنابراین همانندسازی ممکن است بازتولید کاملاً ناخودآگاهانۀ رفتار، ویژگیهای شخصیتی، قضاوتهای اخلاقی و غیره باشد که فرد نادانسته از اشخاص واقعی یا خیالی برداشت میکند، و این بازتولیدها الگوهای درونی او را شکل میدهند. فرآیند همانندسازی که در عقدۀ ادیپ شکل میگیرد، همانندسازی با والد است، هم والد همجنس و هم ناهمجنس. این مرحله برای شکلگیری هویت جنسی فرد ضروری است. درواقع درنتیجۀ فرآیند ادغام و تهنشین شدن دو همانندسازی است که هویت جنسی فرد شکل میگیرد و توانایی برقراری رابطه جنسی با فردی غیر از والد را پیدا میکند (پرون و پرون-بورلی، 1397). یک پسر خردسال، تحت شرایط مناسب خانوادگی، با اتکا به این مکانیزم، پدرش را در رفتار و خصوصیات مردانه الگو قرار میدهد و بهاینترتیب، شرایط برای پرورش شخصیت او در جهت مثبت فراهم میشود. به همین شکل دختر نیز رفتار و کردارهای مادر را تقلید میکند. اگر والدین رابطه خوبی با هم نداشته باشند، پسر ممکن است به این نتیجه برسد که الگوبرداری از پدر، سبب از دست دادن مادر میشود و برعکس. بنابراین همانندسازی با مشکل مواجه شده و ساحت روانی درگیر تعارضهایی خواهد شد. اما زمانی که والدین هر دو ارزشها، معیارها و اعتقادات مشترک داشته باشند، این مکانیزم برای کودک سهولت بیشتری خواهد داشت (زیگموند فروید، سیدحبیب گوهری راد ، 1395).
فرآیند همانندسازی با مادر، در ساحت روانی لادن به صورت ناخودآگاهانه شکلگرفته است، بهواسطۀ این فرآیند، لادن ویژگیهای شخصیتی مادر را در خود بازتولید کرده است. مادر، زنی بلندپرواز است «آدمی که قو نیست و اما خیال میکند هست و میخواهد پروازهای بلند بکند (سناپور، آتش، 1396، ص. 49)». لادن هم هست، در قسمتی از داستان مظفر خطاب به لادن میگوید: «تو همان کارهایی را کردی که هر کس دیگری بود برای بالا رفتن میکرد (سناپور، آتش، 1396، ص. 34)». مادرش، زنی است که زندگی و روابطش به سمت بیمعنایی میل کرده است: «خسته است از این زندگی. نهفقط از اسد، که از همهکس (سناپور، آتش، 1396، ص. 46)» لادن هم در انتهای داستان بهتمامی، معنای زندگیاش را گم میکند و هر چه میکوشد نمییابدش. همانطور که در نظریات فروید دربارۀ عقدۀ ادیپ، اشاره شد، هنگامیکه والدین رابطه خوبی با هم نداشته باشند، دختر همانندسازی با مادر را معادل با از دست دادن پدر میداند و بنابراین در این فرآیند اختلال ایجاد میشود. دختر از سویی به دلیل رابطه عاشقانۀ سالهای کودکی به سمت او کشیده میشود و از سویی دیگر به دلیل هراس از دستدادن پدر، از مادر متنفر میشود. و در این میان رشد شخصیت با مشکل مواجه میشود. این مشکلات در لادن بهخوبی قابلمشاهده است، میتوان گفت تمام روابط لادن در بزرگسالی در نزدیکی به مادر یا دوری از او، در عشق و نفرت از مادرش ریشه دارد. بین این دو معلق است. با خالهاش رابطه نزدیکتری دارد چون از نگاه لادن، او با مادرش خیلی فرق دارد: «چرا هیچچیزش به مادرم نرفته؟ یا مادرم به او؟ چه خوب که نرفته. همانجور هم قابل تحمل نیست (سناپور، آتش، 1396، ص. 56).». از برادرش، امیر دور است چون او عاشق مادرش است و شبیه به آن نوع مردی که مادر دوست دارد: «میچسبد به یک کار و یک آدم و یک موضوع و تا تهش را در نیاورد، ول کن نیست. برعکس من و نگار. شاید آن چیزی است که اسد دلش میخواست یا میتوانست باشد. سی سال بعد هم حتما همانجاست. مثل پدر است. اما عاشق مادر. (سناپور، آتش، 1396، ص. 45)»
رابطه لادن با پدرش، چالش کمتری دارد، جنبههایی از پدر که لادن دوست دارد، موجب ایجاد رابطۀ عاطفی میان آنها شده است و آن جنبههایی را که پدر باید داشته باشد ولی ندارد، لادن در دیگری یافته است، در مظفر. مظفر بازتولید نقش پدربودگی در زندگی لادن است. درجایی از داستان، لادن حرفهای مظفر را اینطور به یاد میآورد: ««تو مثل آنها نیستی. نباید هم باشی. ضعیف نیستی مثل اینها که پول باباشان را از پشتشان برداری میریزند.» هستم. بیخود! بیخود! هستم. هم مثل آنها هستم و هم باباشان را ندارم. نکند بابای من است؟ نه ولش کن. (سناپور، آتش، 1396، ص. 66).» تصور لادن از خودش دقیقاً همان آدم ضعیفی است که مظفر فکر میکند آنطور نیست. لادن به دنبال پدری حمایتگر بوده است و مظفر جانشین پدرش است. یعنی آن حمایتگری که باید پدر میداشت و نداشت از مظفر میخواهد. اما مظفر شبیه مادرش هم هست، یعنی بلندپرواز است، خودکامه است، به چیزی که میخواهد باید برسد. مظفر تجلی تمام نداشتههای لادن است، نداشتههایی که باید از سمت پدر و مادرش میداشت و ندارد حالا.
[i] Identification
[ii]Ego
پاینده، ح. (1397). نظریه و نقد ادبی، درسنامه ای میان رشته ای جلد اول. تهران: سمت.
پرون، ر.، پرون-بورلی، م. (1397). عقدۀ ادیپ. (م. خاقانی، مترجم) تهران: ثالث.
زیگموند فروید، سیدحبیب گوهری راد. (1395). مکانیزم های دفاع روانی. رادمهر.
سناپور، ح. (1393). دود. تهران: چشمه.
سناپور، ح. (1396). آتش. تهران: چشمه.
فیض آبادی، ر. (1398، 9). نقد رمان دود نوشته حسین سناپور مبتنی بر نظریه روانکاوی. بازیابی از خواندن عمیق: http://deepreading.blogfa.com/post/12