یادداشتی برای کتاب شهریور: کتابی که هم کودکان و نوجوانان دوست دارند، هم بزرگترها
«قصههای مجید» بیش از آنکه یک کتاب باشد، سبک زندگی است. سبک زندگی نسلی از بچههای ایران که کودکیشان در خانههای حیاطدار، مدرسههای شلوغ، خانوادههایی پرجمعیت و همزیستی با پدربزرگ و مادربزرگ گذشت.
اما به راستی چه چیزی خواندن و یا گوش سپردن به این روایت را برای امثال من که خاطرهی روشنی از تجربیات نویسنده ندارند، جذاب و دلنشین میکند؟
اگر کتاب «شما که غریبه نیستید»، زندگی نامهی خودنوشت هوشنگ مرادی کرمانی را خوانده باشید، متوجه میشوید که قصههای مجید، برداشتی است از زندگی خود نویسنده در سالهای کودکی و نوجوانیاش در کرمان. دورانی که پس از مرگ مادر و بیماری پدر، مادربزگ، تنها حامی و سنگ صبور او بوده است. به بیان دیگر، قصهی مرادی کرمانی از دل برآمده و بر دل ما هم نشسته است. زبانی صمیمی و بی تکلف. صاف و زلال همچون وجود مردمان بی ریای کویر.
در تایید عمق و تاثیر کلام این نویسنده، همین بس که وی علاوه بر جوایز متعدد از نهادهای ادبی و فرهنگی در داخل کشور، تاکنون دوبار، برنده ی جایزهی جهانی هانس کریستین اندرسن گردیده و نامزد دریافت جایزهی یادبود آسترید لیندگرن Astrid Lindgren در کشور سوئد نیز شده است. زیرا نوشتههای وی از آثاریست که مفاهیم والای انسانی را در قالب داستان، به کودکان میآموزد و در خلال این آموزش غیرمستقیم، صدای بیصدایان است.
با آن که محل اصلی ماجراهای کتاب کرمان است اما کیومرث پوراحمد در سال 1369 تصمیم میگیرد تا برمبنای ماجراهای این کتاب، سریالی را در اصفهان بسازد. مجموعهای که با حضور بازیگرانی چون مهدی باقربیگی-در نقش مجید- و پروین دخت یزدانیان -در نقش بی بی- برای همیشه در یاد و خاطر ما ایرانیان ماندگار شده است. البته به جز قلم گیرای مرادی کرمانی و کارگردانی حرفهای پوراحمد، آهنگسازی استادانهی زندهیاد ناصر چشمآذر نیز بر افزایش تاثیرگذاری این مجموعهی تلویزیونی افزوده است.
نکتهی دیگر که سبب میشود این قصه تا عمق جانمان نفوذ کند، همذاتپنداری ما با شخصیت اصلی قصه است. همهی ما در دوران کودکی و نوجوانی، آرزوها و خیالاتی داشتیم و در راه تحقق این خواستهها کوششهایی میکردیم که گاه ناکام میماند. بزرگترها، انتظاراتی از ما داشتند که ناتوانی در برآورده کردنشان ما را با سرزنش و توبیخ مواجه میکرد. مجید، نمونهای از کودکی ونوجوانی اکثر ماست. همان پسری که گاه با غصههایش میگریستیم، همپای شیطنتهایش میشدیم و بعضی اوقات نیز از سربههوا بودن و کمرویی بیش از حدش حرص خوردیم.
بیبی هم نمودی بود از والدی که در اوج محبت و دلسوزی، گاهی درکمان نمیکرد و از دنیای ما خیلی فاصله داشت و با آن نگاههای عاقلاندرسفیهی که از بالای عینک به هیکلمان میانداخت، به یادمان میآورد که زندگی جدیتر و سختتر از آن است که آرزوهای ما مجالی برای تحقق بیابند.
اگر دوست دارید به قول شازده کوچولو از دنیای عجیب برزگترها فاصله بگیرید، گوش سپردن به نسخه ی صوتی این کتاب با بیان شیوا و گرم مهدی پاکدل و موسیقی متن دلپذیر مهدی زارع، بهترین انتخاب است.