چند ماه پیش بود، کتاب "بادبادکباز را بدون اینکه هیچ شناختی از نویسنده و داستانش داشته باشم و صرفا از آن جهت که نامش را زیاد شنیده بودم و در خاطرم مانده بود از کتابخانه امانت گرفتم و باید بگویم برای اولین بار داستان همانقدر برایم جذاب آمد که تعریفش را شنیده بودم.
دقیقا از همان کتابها که وقتی شروع به خواندنش میکنی و اندکی با قصهاش همراه میشوی، دلت نمیآید زمینش بگذاری. البته اگر مثل من مجبور باشید برای رسیدگی به کارهای خانه و بچه و زندگی هی از از خواندن دست بکشید هم، تمام سعییتان را میکنید تا هر چه زودتر برگردید و ادامه داستان را از سر بگیرید.
این رمان که به قلم خالد حسینی نویسندهی افغان_آمریکایی نوشته شده و به عنوان شاخصترین و یکی از پرفروشترین کتابهای این نویسنده به شمار میآید، میتواند دید و نگاه تازهای را نسبت به فرهنگ، شرایط جامعه و زندگی این مردم که همواره سالیان درازی است به نوبههای مختلف در محاصره قدرتهای بیکفایت و ظالم قرار گرفتهاند، در خواننده ایجاد کند.
بادبادک باز از آن دست کتابهاست که خواندن رنج و غم شخصیتهایش باعث میشود بغض کنید، ظلم و ستمی که در حق مردمانی بیگناه روا میشود خشمگینتان میکند و محال است شما را به فکر واندارد.
خلاصهای از داستان
داستان، داستان دو دوست به نامهای حسن و امیر است که از کودکی تا نوجوانی برادر وار کنار هم زیستهاند بی آنکه بدانند ارتباط خونی با هم دارند. امیر از محبت پدرانهای که پدرش نسبت به حسن پسر خدمتکاراشان ابراز میکرد گاهی اوقات ناراحت میشد و با اینکه از صمیم قلب او را دوست داشت امّا نمیتوانست مانع از حس حسادت درونش شود. و شاید همین احساس و ترسو بودنش نسبت به حسن که شخصیتی جسور و با جنم داشت و در چشم پدر خیلی ارزشمند دیده میشد باعث شد چشمهایش را نسبت به ظلمی که به حسن در روز مسابقهی بادبادکب بازی روا شد ببندد. بعد از آن امیر به خاطر خلاص شدن از عذاب وجدانی که درگیرش بود کاری کرد تا حسن و پدرش که در از خانهی آنها بروند.
داستان از زبان امیر و در فصلهای جداگانهای نوشته شده، در فصل های اول زندگی و اتفاقات کابل روایت میشود تا زمانی که نیروهای شوروی به افغانستان حمله میکنند و امیر و پدرش مثل هزاران نفر دیگر مجبور به ترک کشور میشوند.
بعد از سالها امیر در پی تماسی که رحیم خان دوست دیرینهی پدرش با او دارد تصمیم میگیرد به افغانستان برگردد و آنجا رازهایی از جمله کشته شدن حسن و همسرش و اسیر بودن پسرش در دست طالبان را میفهمد. از آن پس هر چه میکند نمیتواند فکر کند که بدون پسر برادرش به خانهاش برگردد و بنابراین دل را به دریا میزند و با وجود خطرات بسیار سعی در پیدا کردن برادرزادهاش میکند.
بیشتر از این نمیخواهم ماهیت داستان را برملا کنم و برای سخن آخر باید بگویم چیزی که باعث میشود شما داستان را دنبال کنید جدای از موضوع جذاب و قلم گیرای نویسنده که به راستی خیلی خوب از پس توضیحات و توصیفات برامده، رازهای سر به مهریست که نویسنده با تبحر از آنها در فصلهای آخر کتاب پرده بر میدارد.
بوی جهل و خرافات و اینکه نادانی چه به روز آدم میاورد را به خوبی میشود در خلال داستان حس کرد، آن هنگام که زنی را سنگسار میکردند. میشود به راحتی غم انسانهای جنگ زده را، آدمهای بی گناهی که یک شب یا یک روز ناگهانی خاکشان ویران شده و تیره بختی و تباهی بهشان تحمیل شده را درک کرد وقتی حسن و همسرش را میان کوچه به گلوله میبندند. میتوانی ببینی چطور دولت و آدمنماهای جنگ ستیز فقر و فلاکت را برای زنان، مردان و کودکان مظلوم این سرزمین بوجود آوردهاند.
مطمئن باشید از خواندن این کتاب پشیمان نمیشوید.
ممنون از همراهی شما و وقتی که میگذارید. لطفا نظرات خودتون رو با من در میون بگذارید.
دوستدار شما: ماهور ناصح