ماهور
ماهور
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

جای خالی سلوچ(معرفی کتاب)

نمیدانم کجا ولی مطمئنم جایی خواندم که محمود دولت آبادی جزء پنج نویسنده‌ی برتر جهان شناخته شده و چقدر به خودم بالیده بودم که می‌توانم از ایشان به عنوان یکی از مفاخر شهرم نام ببرم. همین چند وقت پیش در کتابخانه چشمم به یکی دیگر از کتاب‌هایشان افتاد و چیزی در ذهنم می‌گفت: این کتاب را باید بخوانی.

عنوانش این بود، جای خالی سلوچ...از همان اول کتاب، نویسنده آنقدر پر قدرت قلم را روی کاغذ رقصانده بود که هر لحظه دوست داشتم بیشتر بخوانم و مشتاق‌تر بودم تا بدانم ماجرا چیست و قرار است به کجا ختم شود.

توصیفاتی بی‌نظیر، استفاده از واژه‌ها و عباراتی که برای من به واسطه‌ی همشهری بودن و پروش یافته و بزرگ شده در سبزوار آشنا و خودمانی بود.

قصه‌ی مرگان و سلوچ...سلوچ می‌رود، یک روز بی خبر غیبش می‌زند و مرگان می‌ماند و روزگاری سخت با دو پسر و دخترش هاجر ...چه باید بکند، در روزگاری که هنوز با نور چراغ موشی خانه را روشن می‌کنند و با ذغال زیر کرسی خودشان را گرم، کجا و چگونه باید دنبال شویش بگردد.

باید این روایت را بخوانید تا ببینید نویسنده چقدر ماهرانه احساس شخصیت‌ها و لحظه‌هایی را که در آن سپری می کنند انتقال می‌دهد.

مکالمه‌ها آنقدر عامیانه و حقیقی بیان شده که انگار به منظاره و گفت و شنود یا جر و بحث دو آدم نشسته‌ای.

در خلال خواندن داستان به یاد سمفونی مردگان عباس معروفی میفتم. برادرهای هم‌خونی که آبشان با هم در یک جوی نمی‌رود. یکی خودخواه و دیگری به فکرتر و به راه‌تر...مادری که باید استادانه دریابد که در فراز و نشیب روزگار و پیش هر کس کی من باشد و کی نیم من ...و هاجر و آیدا هر دو نمادی واقعی از روند بزرگ شدن دختران مظلوم سرزمینم را می‌دهد.

از دست مرگان عصبانی بودم، آنجا که قبول کرد هاجر را به عقد علی گلاب در بیاورد با اینکه خود می‌دانست این ظلم بزرگی در حق دخترش هست و همین‌طور نا راحت می‌شدم از عباس و ابراو برادران هاجر که چرا مردانه نایستادند و پشت و پناه خواهرشان نشدند. و چقدر دردناک بود که چیزهایی را که در این قصه می‌خواندم کم ندیده و نشنیده بودم.

آدمی به کجا می‌رسد یا باید برسد، چه چیزهایی را باید از سر بگذراند...به کدام و چند بن‌بست از کوچه‌های روزگار باید برسد که کم بیاورد، که ببُرّد و بدترین گزینه‌ را برای بقا...برای ماندن و حفظ ارزشمندیهایش برگزیند.

و چه کسی اینطور ناعادلانه خوب و بد روزگار بین آدم‌ها تقسیم کرده است.

هر کدام از آدم‌های این قصه نمادی دارند و داستانی که شما را مثل من به فکر وامی‌دارند.

و همین‌هاست که ا ز اول تا انتهای داستان به شما دلیل و یا دلایل رفتن سلوچ را آشکار می‌کند.

احتمالا اگر داستان را خوانده یا بخوانید شما هم مثل من به رفتن سلوچ خیلی فکر می‌کنید، به سرد شدن احساسی که روزگاری آتش در دل او و مرگان انداخته بود و به اینکه چطور همین از هم پاشیدگی درونی آدم‌ها زندگیشان را زیر و رو می‌کند.

خلاصه که خواندن جای خالی سلوچ خالی از لطف و بهره نیست و به نظر من می‌تواند از آن کتاب‌هایی باشد که در خاطرتان جز کتاب‌های ارزشمند ثبت می‌شود. و همین طور به نظرم د ر حق خیلی از نویسندگان ما نسبت به نویسندگان مطرح سراسر دنیا اجحاف شده و با قلم قوی و تاثیرگذاری که برخی نویسندگان ما دارند، نامشان باید خیلی بیشتر از این‌ها در عرصه بدرخشد.

#ماهور-ناصح

خالی سلوچمحمود دولت آبادینویسنده‌ی ایرانینویسندگیزندگی
به دنیای درهم ذهن من خوش آمدید. اینجا از همه چیز حرف برای نوشتن هست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید