ماهور
ماهور
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

کلیدر... کتاب این روزهای من

همیشه دلم می‌خواست «کلیدر» را بخوانم، امّا آن وقت‌ها که به تازگی کتابخوانی را شروع کرده بودم و خیلی حوصله‌ی کتاب‌های پرحجم و طولانی را نداشتم از انتخاب این نمونه کتاب‌ها برای مطالعه خودداری می‌کردم امّا حالا که مطالعه‌ی روزانه جز عاداتم شده و چشم‌هایم مثل روزهای نخست از راه رفتن روی سطرهای کتاب زود خسته نمی‌شوند، بهترین وقت بود تا خواندن «کلیدر» را شروع کنم.

یک دوش آب گرم و بعد هم دراز کشیدن کنار بخاری و گرما را با تمام سلول‌های بدنت به خود کشیدن، آن هم وقتی از صبح زود چشم باز کرده و از آنجا که دیگر نتوانسته‌ای بخوابی به کار و بار مشغول شده و خستگی هم بر تن و چشمانت دویده باشد، خیلی زود خواب را برایت به ارمغان می‌آورد.
با این حال کتاب را برداشتم و با خودم گفتم تا خوابم بگیرد سه، چهار ورقی هم غنیمت است تا داستان گل محمدو مارال و کلیدر را پیش ببرم.

حقیقتا عجب قلمی دارد این بزرگ‌مرد اهل قلم محمود دولت‌آبادی، چقدر جذاب و گیرا می‌نویسد، چقدر ساده و خودمانی، دیگر فهمیده‌ام و با خواندن تنها دو کتاب از این نویسنده، یکی جای خالی سلوچ و دیگری نون نوشتن و حالا هم کلیدر می‌توانم از این نویسنده‌ی قدر که افتخار همشهری بودن با او را دارم، به عنوان نویسنده‌ی مورد علاقه‌ام یاد کنم.

هنوز به تازگی جلد اول کلیدر را شروع کرده و یک چهارمش را بیشتر نخوانده‌ام ولی اسم گل محمد برای من نامی از قدیم آشنا بوده و هست چرا که اوسَنه یا داستان و شعرهایی در این باب را از کودکی میان محافل شب یلدا و دیگر شب‌های بلند زمستان در دورهمی‌های فامیلی بارها شنیده‌ام، گرچه به غیر از قسمتی از شعرهای آن چیزی به یاد ندارم ولی همان اندک دانسته‌ها کشش لازم برای شروع به خواندن چنین داستان بلند و دنباله داری را در من پدید آورده است و صد البته که خواندن و دانستن کل داستان و ماجرا از زبان و قلم کسی همچون محمود دولت‌آبادی بی‌شک دلنشین و پربار خواهد بود.

حالا دیگر در عین حال که چشم‌هایم گرم شده و پلک‌هایم سنگینی می‌کند دارم به شیرو فکر می‌کنم. عجب دل و جرآتی دارد... این که می‌خواهد شبانه و بدون خبر برای مدتی نامعلوم ترک خانه کند و هر طور شده خودش را به وصال یار برساند دل گنده و سرِ نترسی می‌خواهد که البته عشق آدم را دل و جگر دار می‌کند. امّا آیا شیرو هم از همین دست آدم‌هاست، یعنی دل بستن و دلدادگی او را جسور کرده و یا این جسارت در خون اوست؟
حالا دیگر علاوه بر پلک‌هایم، کتاب هم روی دستم سنگینی می‌کند، و چیزی نمانده بود روی صورتم فرود بیاید... وقتش شد، بد نیست کتاب را ببندم و چُرتی بزنم
#ماهور_ناصح

https://t.me/mahourneveshtکانال تلگرام من


کلیدرخواندنقلم محمودمحمود دولت‌آبادی
به دنیای درهم ذهن من خوش آمدید. اینجا از همه چیز حرف برای نوشتن هست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید