کارخانه در آستانه ورشکستگی بود و تقریبا امیدی برای شروع دوباره نبود. مدیر عامل کم کم به این نتیجه رسیده بود که باید تا چند روز آینده همه کارخانه را بفروشد تا بتواند بدهی های خود را صاف کند.
آن شب تا صبح خیلی فکر کرد اما تنها گزینه ای که به ذهنش می رسید این بود که فردا اول وقت برای فروش کارخانه اقدام کند. فردا صبح اول وقت بیدار شد و به سمت کارخانه حرکت کرد. بعد از 19 سال کار در کارخانه حالا باید آن را برای همیشه فراموش می کرد. در بین راه احساس دلتنگی عجیبی داشت، انگار می خواست فرزندش را از دست بدهد. چه روزهایی که با کلی شوق از همین مسیر تا کارخانه می رفت اما آن روز قرار بود روز پایان باشد.
وارد کارخانه شد و چشمش به کارگران افتاد، برخی قسمت ها کاملا تعطیل شده بود و کارگران کار خاصی برای انجام دادن نداشتند و منتظر مدیر بودند و برخی قسمت ها هنوز کارهای کوچکی برای انجام داشتند.
از در که وارد شد چشمش به آقای تقی پور که جز اولین نفرات استخدامی کارخانه بود افتاد. تقریبا 18 سال پیش بود که پسری با موهای مشکی و اندامی متناسب از او درخواست کار کرده بود. اما حالا او موهای سفید زیادی داشت و می بایست هزینه دختر و پسر دانشجویش را می داد.
آقای تقی پور پرسید آقا شنیدم می خوای کارخانه را بفروشی درسته؟ بغض گلوی مدیرعامل را فشار می داد. شب قبل قاطعانه تصمیم گرفته بود که به همه رک و پوست کنده همه چیز را بگوید و کار فروش را انجام دهد اما حالا در مقابل آقای تقی پور باید سخت ترین جمله را به زبان می آورد. به سختی گفت خبرتون می دم.
از بین کارگران عبور کرد و چشمش به خانم مهدوی افتاد. تقریبا 7 ماه پیش استخدام شده بود و به خاطر استخدامش روز اول بین همکاران شرینی پخش می کرد.
مدیر عامل مستقیم به سمت اتاقش که در طبقه سوم بود رفت و از آنجا پشت پنجره به کارگران نگاه می کرد. آن لحظه سخت ترین روزهای زندگی اش بود. نه به خاطر ورشکستگی بلکه به خاطر این که حدود 200 نفر باید با شرمندگی به خانه اشان برگردند و بیکار شوند.
تلفن اتاق زنگ خورد، وقتی گوشی را برداشت صدای منشی را شنید که می گفت آقا کارگرها می گن ما الان کاری نداریم باید چه کار کنیم. مدیر با کمی مکث گفت بهشون بگید میز پینگ پنگ و تور والیبال را بیارن توی حیاط و فعلا ورزش کنن و خودشون را سرگرم کنن.
انگار تصمیم قاطعی که دیشب گرفته بود اجرایی نشد. حال به کارگران نگاه می کرد و از درون انگیزه زیادی می گرفت سعی کرد انگیزه اش را حفظ کند و هر طور که شده کاری کند. بعد از یک ساعت فکر کردن تصمیم گرفت با کارگران صحبت کند. همه را جمع کرد و گفت می دانم که حقوق نگرفته اید، می دانم که سختی زیادی کشیده اید الان برای همه ما شرایط سختی هست هر کس تمایل دارد بماند و به من کمک کند و هر کس هم نمی خواهد می تواند برای تسویه حساب مراجعه کند.
تقریبا همه موافق بودند که هر طور شده چرخ کارخانه بچرخد حتی اگر دیرتر حقوق بگیرند. حال انگیزه مدیر عامل چند برابر شده بود و انگار خونی تازه در بدنش جریان پیدا کرده بود. یک سال بعد کارخانه بهتر از همشه داشت به کارش ادامه می داد و آن نتیجه حفظ انگیزه مدیر عامل بود که از نگاه کارگرانش دریافت می کرد و باعث شد کارخانه را نجات دهد. (این داستان واقعی و برگرفته از خاطرات یک کارآفرین است).
همه ما نیز در شرایطی احساس می کنیم نیاز انگیزه داریم. حفظ انگیزه در این شرایط می تواند ما را از تصمیمات نادرست زندگی نجات دهد. بنابراین راهکارهای زیر به شما کمک می کند تا حفظ انگیزه برای شما راحت تر شود.
هر کدام از ما در شرایطی نیاز به انگیزه فوری و دم دستی داریم. شاید در آن زمان خواندن هیچ کتابی نتواند حس خوبی به ما دهد اما هر کس در زندگی شخصی خود نقاط حساسی دارد که می تواند به عنوان عامل انگیزه برای او محسوب شود. به عنوان مثال در داستان بالا مدیر کارخانه به خاطر شخصیتی که داشت نگاه کارمندان و بیکار شدن آن ها برایش یک عامل کلیدی در حفظ انگیزه بود که در آن لحظات سخت توانست از آن استفاده کند.
افراد زیادی در دنیا هستند که صاحب موسسه خیریه هستند. مثلا فردی که فرزند خود را به خاطر سرطان از دست داده است موسسه خیریه ای برای کودکان سرطانی تاسیس می کند و هر وقت در این راه می خواهد کم بیاورد به فرزندش فکر می کند و دوباره انگیزه می گیرد که اجازه ندهد کودکان دیگر به خاطر این بیماری فدا شوند.
شما نیز می توانید چند عامل کلیدی و محرک را در قلک ذهنی خود داشته باشید و تا وقتی که در کاری احساس ضعف کردید با فکر کردن به آن دوباره بتوانید شروع کنید.
مطالعه کنید: چطور انگیزه ام را تقویت کنم؟
یکی از مهم ترین علت های کاهش انگیزه ورودی های منفی هست که به ذهن ما وارد می شود. از جمع دوستان، همکاران و شاید خانواده گرفته تا رسانه ها و شبکه های اجتماعی. تازمانی که شما در معرض بمباران افکار منفی هستید چیزی به اسم انگیزه باقی نخواهد ماند. بنابراین بعد از چند روز بدون این که خودتان متوجه شوید این جمله را می گویید که نمی داند چرا نمی توانم شروع کنم؟ نمی دانم چرا این طوری شدم؟ نمی دانم چرا کسل و خسته ام؟
بنابراین این افکار را قطع کنید و با افراد مثبت معاشرت داشته باشید و از کتاب ها هر چیز که به شما انگیزه می دهد استفاده کنید حتی اگر به اندازه تلفن زدن به مادرتان یا یک دوست صمیمی.
مطالعه کنید: چرا شروع نمی کنیم؟
این یک سوال بسیار قدرتمند هست. هر گاه کسل و بی انگیزه شدید برای حفظ انگیزه این سوال را از خود بپرسید و عمیقا در ذهن خود تصویر سازی کنید. در هنگام تصویر سازی یک بار بدترین حالت ممکن در اثر انجام ندادن کار و یک بار بهترین حالت ممکن در اثر انجام دادن کار در نظر بگیرید. این یک تکنیک در حوزه nlp هست که می توانید بارها آن را انجام دهید تا بتوانید انگیزه خود را بیشتر کنید.
گاهی اوقات علت بی انگیزه شدن ناشی از فشار کاری زیادی هست که قبلا داشته ایم. زمانی که در دبیرستان برای کنکور آماده می شدم یکی از دوستانم به شدت بی انگیزه شده بود. برای همه کلاس تعجب برانگیز شده بود چون این فردی بود که همیشه در حال درس خواندن بود و در طول این چند سال خیلی تلاش کرده بود و جز نفرات برتر کلاس هم شده بود. اما دقیقا قبل از کنکور دیگر هیچ انگیزه ای برای تلاش نداشت. انگار تمام انرژی خود را از دست داده بود و به قول خودش نیاز دارد یک سال استراحت کند و سال بعد کنکور دهد.
بنابراین گاهی نیاز هست که در بین کارها به خودتان استراحت و حتی پاداش های متناسب دهید و تفریح هم داشته باشید تا از کاری که انجام می دهید دلزده نشوید.
یکی از تاکیدهایی که در این وب سایت دارم این هست که خودتان را خوب بشناسید و بعد به صورت هدفمند جلو بروید. زمانی که شما برای خودتا رسالت زندگی تعریف کردید و در زندگی هدفی دارید وقت برای بی انگیزه شدن ندارید و با شوق پیش می روید. تقریبا همیشه شما انگیزه دارید و می توانید با سرعت بیشتری رو به جلو حرکت کنید.
مطالب جذاب تر و بیشتر در وبسایت https://behtarinekhod.com/