Roghayeh Baghbahari
Roghayeh Baghbahari
خواندن ۲ دقیقه·۷ ماه پیش

شروع با مقدمه

آذر کتاب‌خانه ساعت ۱۱:۲۹ دقیقه است. که من الان نشسته ام در کتابخانه. توقع داشتم که خلوت‌تر باشد. اما خوب با این وجود خیلی ساکت است. تیپیکال آدم ها لپ تاپ یا مک بوک دار هستند. یعنی مثل اونایی که می‌خواهند برای دکترا بخوانند، برای مهاجرت. نمی‌دانم چرا همچنان استرس دارم چیزایی که در رویای من بوده اند به حقیقت پیوسته اما من بیش از حد نرمال استرس بی‌دلیل دارم.کتابخانه ای با ادم های مستعد و جدی و سکوت. واقعاً جو اینجا باب نوشتن است. قرار بود توی این برگه‌ها فقط چیزهای درست و درمون بنویسم، اما الان مجبورم برای کاهش استرسم مثل همیشه فقط بنویسم. و خوب چه چیزی از این بهتر که جامعه مورد نقد من الان روبروی من نشسته است. واقعا به خاطر چی انقدر استرس داری؟ نباید به چیزی دست بزنی فضول خانم که باعث صدا بشه! چرا به خاطر کوچک‌ترین حرکتت ترس از قضاوت داری؟ چرا فکر می‌کنی که هر کسی اینجاست قطعاً از تو بالاتره؟ مجبورم از هرچی توی ذهنم رد میشود مثل همیشه از کودکی تا الان بنویسم تا ذهنم خالی شود. کاش می‌توانستم کتابچه کلاس دوممو پیدا کنم. یا کاش می‌توانستم دفترچه خاطراتمو که داخلش راجع به باباحاجی نوشته بودم را پیدا کنم.
حالا فکر نکنند من اومدم اینجا که مثل توی کلیپ‌های اینستاگرامی فقط بخورم و فانتزی باشم و بنویسم و برم؟ اینا می‌دونن که من فست بودم و الان دیگه تمام شده و این ساعت من مجبورم که چند تا دونه آجیل بخورم؟ اصلاً اینا به من نگاه می‌کنند؟ خوب اگه می‌کنند و کنجکاوی می‌کنند. پس قضاوت اونا حتی از ذهن فانتزی من بدتره! چون من راجع به خودم حس فانتزی دارم و اونا راجع به من حس قضاوت
یعنی می‌فهمند که این جعبه فلزی مستطیلی نیمه خالی از تنقلات سالم در واقع مال عطر بوده؟ خوب بفهمند من که دارم از وسیله‌های موجود بهترین استفاده رو می‌کنم. پس دیگه چرا باید قضاوت بشم؟ خیلی دوست دارم این مطالب تو مقدمه یا پیشگفتار بیارم برای اینکه بگم نویسندگی چقدر به روح و روان کمک می‌کنه و من اول که شروع کردم راجع به چی نوشتم؟

قضاوتاسترسشروع
اینستاگرام: rbaghbahari
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید