بازنشستۀ بانک
بازنشستۀ بانک
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

هَی!

در شعبه‌ای به‌عنوان مسئول صندوق مشغول به کار بودم. ابلاغی به شعبه اومد که شخصی رو به‌عنوان مسئول خدمات معرفی کرده بود. من صبح‌ها با سرویس سر کار می‌رفتم و زودتر از دیگران به شعبه می‌رسیدم و به همین خاطر کلید شعبه دست من بود. صبح که اومدم دیدم یک نفر جلوی شعبه چمباتمه زده. ازش پرسیدم «چرا اینجا نشستی؟» گفت «هَی!؟» پرسیدم اسمت چیست و مابقی سؤال‌ها. فهمیدم همشهری خودم است. در شعبه رو باز کردم و گفتم «اول برو سماور رو روشن کن، بعد دستمال بردارو روی میزها رو تمیز کن.» مجدداً گفت «هَی!؟» به‌ش گفتم «هر کس صدات زد بگو بله.» گفت «هَی ... بله!» بعد از اون دیگه یاد گرفته بود و مرتب تکرار می‌کرد «بله، بله، بله!»

بانکبازنشستهکارمندیبلههمکار
خاطرات یک بازنشستۀ بانک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید