مجیدی باتوجهبه آثار مهم قبلی خود مانند بچههای آسمان، رنگ خدا، باران، آواز گنجشکها سعی در نشان دادن معنا بهعنوان مضمون اصلی در فیلمهای خود داشته است.
فیلمهایی که باتوجهبه نگرش و سویه اعتقادی و مذهبی کارگردان در داخل کشور با عنایت و اهتمام ویژهای روبهرو شد. البته ناگفته نماند که این توجهها با موفقیتهای بینالمللی فیلم بچههای آسمان، مجیدی را در سینمای خارج از ایران نیز مطرح کرد.
فیلمهای مجیدی تا قبل از آثار اخیر این چندسالهاش، آثاری شریف، قابل احترام و تامل بر انگیز بود اما او نیز مانند اکثر کارگردانان موفق ایرانی بعد از خلق چند اثر خوب و موفق با ساخت فیلمهای ضعیفی همچون محمد رسول الله (ص)، آن سوی ابرها و همین فیلم خورشید به افول خود نزدیک شده است.
او در خورشید هرچه سعی کرده به دورانِ طلایی فیلمسازی خود برگردد، تلاشش نافرجام و بازگشتش، رجعتی بیسرانجام است.
در ادامه جزییات داستان فیلم فاش میشود
مجید مجیدی در خورشید سعی کرده به دورانِ طلایی فیلمسازی خود برگردد اما تلاشش نافرجام است
فیلم خورشید به کودکانی که مجبور به کار کردن هستند تقدیم شده است و روحالله زمانی ۱۲ ساله را در نقش علی بهعنوان شخصیت اصلی معرفی میکند.
کودکِ کاری که مادرش در بیمارستان روانی بستریست و توسط علی نصیریان بهعنوان یک خلافکار مأموریت پیدا میکند که گنجی نامعلوم را پیدا کند که یا در گورستان محل یا در لولههای فاضلاب کنار آن دفن شده و تنها راه رسیدن به آن بازگشت به مدرسه و حفاری از زیرزمین مدرسه برای رسیدن به گنج است.
نقشِ کودکان کار در خورشید توسط بازیگران غیر حرفهای که واقعاً در خیابانها امرار معاش میکنند و کار میکنند ایفا شده است و همین موضوع، علاوهبر امتیاز ویژهای که از نظر حسی در اختیار کارگردان میگذارد، به چالشی برای کارگردان نیز بدل میشود. البته مجیدی با سابقه درخشانش در بازی گرفتن از کودکانِ نابازیگر، از این امتحان سربلند بیرون میآید و توانسته از نظرِ گرفتنِ بازی از این کودکان کار موفق عمل کند.
مشکلات فیلم خورشید چه فرمال چه مضمونی در انتقال حرفی که میخواهد بزند از همان سکانس ابتدایی مشهود است. نشان دادنِ کودکان کار بهعنوان بزهکار و در حال ارتکاب دزدی تصویر نادرستی از جامعه مظلوم کودکان کار است.
سکانسهای افتتاحیه در فیلمها بهعنوان تزریق اطلاعات اولیه داستان و تاثیرگذاری اولیه بر مخاطب خیلی مهم تلقی میشوند.
اما خورشید بنا را از همان ابتدا کژ میگذارد، این تصویر مخدوش از کودکان کار هنگام دزدی در همان ابتدای خورشید برای فیلمیکه مدعی بازنمایِی واقعیت است، بیشتر توهین به آنهاست تا نمایش معضلات کودکان کار.
اگر کارگردان در پی آسیب شناسی فقر و نابرابری اجتماعی و ناعدالتی فرهنگی و اقتصادی است پس چرا کودکان کار را با بزهکاری معرفی میکند؟ فیلمساز در پی آسیب شناسی چه چیزی است؟ از چه حقیقتی دم میزند وقتی خود سویه اشتباهی از حقیقت ایستاده است؟ قراردادن سوژه در تنگنای اخلاقی بر چه نتیجه اخلاقی منجر میشود؟
آیا تمهیدات فراوان فنی و نمادهای فیلم، کارکردی مثبت در گرفتن انگشت اشاره به سمت نهادهای حکومتی دارد؟ یا مثل همیشه واکاوی مشکلات اجتماعی/اقتصادی در این جامعه منتج به این میشود که همه مشکلات ناشی از خود مردم است نه سیستم.
این سؤالهای اساسی در فیلم دراماتیزه نمیشوند و تنها احساسات توده مردم را به همراه دارند و فیلم هیچگونه ریشهیابی در موضوع مطروحه خود انجام نمیدهد.
همه این سوالات بنیادی را که کنار بگذاریم اساسا رابطه سینما با اجتماع براساس نظریه بازتاب و جهت دهی تعریف میشود. یعنی اینکه سینمایی که بازنمای واقعیات جامعه خود نباشد چه سفارشی چه عقیدهای نهتنها ماندگار نمیشود بلکه حتی با تشویق خارج نشینانی که هیچ اطلاعاتی از اتفاقات افتاده در این جغرافیا ندارند به سرعت منقضی شده و حتی مطرود افراد آگاه نیز خواهند شد.
خورشید پرترهای مخدوش از واقعیتِ کودکان کار به نمایش میگذارد
منظور این است که مجیدی با نشان دادن کودکان کار بهعنوان نه قشر آسیب دیده بلکه افرادی مجرم، عصیانگر و خاطی، پرترهای خدشه دار از واقعیتِ آنها به تصویر میکشد.
برای سینمایی که بهدنبال آسیب شناسی معضلات اجتماعی است و سوژه خود را از واقعیت جاری انتخاب میکند، ریشه یابی پیشکش ولی وفادار ماندن عهدیست که مجیدی در خورشید به آن پایبند نیست. البته که واقعیتِ سینما یعنی هنر واقعیت، الزاماً واقع گرا نیست.
اصطلاح واقع گرا را بهسادگی میتوان برای هر هنری به کار برد که نهتنها در جهان شناخته شده دخل و تصرف میکند بلکه حقایق عینی را میتواند توصیف کرده و خود را محدود به حلول خاصی کند که تلاش برای بیان آن یا تصرف عمیق در معنایش، باعث و بانی این محدودیت شود.
اگر به شکلی ساده انگارانه، امر واقع گرا را چیزی بدانیم که بخشی از واقعیت است آن وقت تمامیآثار هنری واقع گرا هستند، اما بر عکس است، چون هر اثر هنری، خودش را محقق میسازد. تجلی بیرونی دیدگاه هنرمند براساس ماهیت قضایاست و براساس شخصیت متغیر اوست که برای تغییر شکل این جهان تلاش میکند
بر این اساس خورشید بیشتر ساخته ذهن مجیدی برای نمادسازی از آسیبی اجتماعیست تا فیلمی کنکاشگر و تحقیقی از کودکان کار.
برای مثال میتوانم از یک نمونه واقعی در جامعه آماری کودکان کار نام ببرم که واقعیت تلخی را به همراه دارد که متاسفانه نه سینمای ما نه کارگردانان ما نسبت به این واقعیات اهمیتی قائل نمیشوند و طبیعتا اگر هم بخواهند نمیتوانند نمایانگرش باشند. چندی پیش در ماهشهر کودک کارِ چهارده سالهای به نام محمد از فقر و تنگدستی زیاد خود را به دار آویخت.
او که بهدلیل مشکلات مالی و نان آور خانواده بودن، سال گذشته ناچار به ترک تحصیل شده بود به شغل دستفروشی مشغول بوده و این اواخر با سهچرخهای که از سوی بستگانش در اختیار او گذاشته شده بود، به شغلِ فروش آب تصفیه شده روی آورده بود.
این کودک کار همچنین برای تأمین هزینههای تحصیل به توپجمع کنی در زمین فوتبال ماهشهر سرکار بوده است. در سالهایی که محمد درس میخواند، چندین بار از دوستانش درخواست پنج هزارتومان پول میکرده تا بتواند برای ادامه تحصیل خود دفتر و خودکار تهیه کند اما سرانجام از شدت فقر و تنگدستی شدید خودکشی میکند.
حال این گزاره را با نمونه سینماییِ کودکان کار در فیلم خورشید یا سریال ملکه گدایان مقایسه کنید تا عمق فاجعه را در بازنمایی واقعیت ببینید.
البته در سینمای ایران قبلا نیز این معضل (کودکان کار) به نحو احسن به تصویر کشیده شده است. محمدرضا اصلانی یکی از کارگردانان موج نوی سینمای ایران که با فیلم فوقالعاده شطرنج باد معرف حضور سینما دوستان است در دهه شصت فیلمی به نام کودک و استثمار میسازد.
این فیلم در سه قسمت با عنوانهای کار، فرهنگ و محیط، جنبههای مختلف زندگی کودکان کارگر زیر ١٥ سال را مورد بررسی قرار میدهد. فیلم به سیاست آغوش باز و قدرتهای امپریالیسم جهانی اشاره دارد. طبق پژوهشهای عنوان شده در «كودك و استثمار»، ایران پنج و نیم میلیون كارگر داشته كه دو میلیون آن كودك و نوجوان بودند. حال اگر تاثیر این فیلم را با فیلم خورشید دربرابر موضوع کودکان کار مقایسه کنیم، متوجه کارکرد فیلمها در نمایش واقعیت اجتماع میشویم. ماجراها و شخصیتهای خورشید را نمیتوان مبنای قضاوت «کودکان کار» قرار داد.
خورشید در نمایش معضل کودکان کار به منشاء اصلی یعنی نظامِ اجتماعی هیچ اشارهای نمیکند و سعی در دراماتیزه کردن این موضوع دارد.
فیلم ساخته شده است و بهترین نقدها هم نمیتواند آن را نجات دهد. چنانکه بهترین فیلمها هم نمیتوانند «کودکان کار» را نجات دهند. کودکان کاری که سرچشمه آنها فقر است. فیلمها و سریالهایی که موضوع محوری آنها تضاد فقر و ثروت است، در صورتی که مولف، نگاه ابزاری به فقیر داشته باشد، قادر نیست فقر را بهعنوان یک نکبت اجتماعی به تصویر بکشد. در نتیجه در بهترین حالت با نشان دادن فقر بهعنوان فقر، بدون اینکه قادر باشد «رئالیسم فقر» را به کمال برساند، در حد نمایش و تقلیل ایده در جا میزند.
دگرگونیهای اجتماعی از جمله فقر در تاریخ، از کانال بی اخلاقیهای فردی ایجاد نشدهاند، بلکه برعکس بی اخلاقیهای فردی عمدتا معلول نظامِ ناکارآمدِ اجتماعی هستند که بی اخلاقی، ذات آن است. فیلم خورشید اما معلول و ناتوان در نشان دادن این سوژه است.
خورشید بعد از افتتاحیه توهین آمیز خود البته نکات مثبتی هم در خود دارد. مجیدی با کمک نیما جاویدی (ملبورن، سرخپوست) بهعنوان فیلمنامهنویس در جاگذاریهای نقاط عطف، گره،تعلیقها و معرفی شخصیتهایش خوب عمل میکند و همین موضوع و مخصوصا پایان بندی سعادت گرایانهاش باعث تعریف برخی منتقدین از این فیلم شده است.
خورشید همچنین تصاویر قابل تاملی نیز میآفریند مانند محل زندگی افاغنه و مهاجرینی که در اوج بیچیزی خالی از سکنه مانده و گویی مجیدی میخواهد بگوید آنها را مجبور به بازگشت به وطنشان کردهاند. یا بالا رفتن بچهها از دیوار مدرسه هنگامیکه مدرسه را پلمپ کردهاند. همان بچههایی که بهدلیل بالا رفتن از دیوار نمیتوانستند در مدرسه خورشید ثبت نام کنند حال تبدیل به سرکشانی شدهاند که مدیر مدرسه را از آن وضعیت نجات میدهند. یا سکانس آموزش دفاع و حمله به ناظم (جواد عزتی) توسط علی که عطفی است که کارگردان بعدا از این عطف برای بیرون آوردن دختر از بازداشت استفاده میکند، اما خورشید متکی به استتیک بصری نیست و در نشان دادن معنا هم خود را ماهر نشان نمیدهد.
خورشید میخواهد چیزِ کمی از هردو باشد که درنهایت هیچکدام نصیبش نمیشود. استتیک و زیبایی شناسی که ما در فیلم باران و بچههای آسمان قبلا شاهدش بودیم نهایتا در اینجا مختوم میشود به بازی با نور. همانطور که از نام فیلم پیداست، عنصر نور از اهمیت زیادی در فیلم برخوردار است. کارگردان با زیاد و کم کردن روشنایی و نور در طول روایت فیلم، میخواهد مقصود و نیتش را غیرمستقیم به مخاطب برساند.
در فیلم خورشید نورپردازی به گونهایست که نشانگر شرایط روحی شخصیت اصلی فیلم یعنی علی است. ما با کم شدن نور و سرد شدن رنگ فیلم حال او را ناراحت و غمگین میبینیم و با افزایش نور و تابش خورشید امید تازهای در چشمان و وجودش شاهد هستیم. شاید این تنها نکته مثبت فرمیِ فیلم باشد که سکانسهای سخت کندن تونل نیز شامل آن است.
همچنین در سکانسی در مترو ما شاهد رد شدن قطار با پوستر فیلم مغزهای کوچک زنگ زده هستیم که تلویحا اشارهای به منشا کودکان کار با آن فیلم دارد.اما فیلم در معنا چه راهی را انتخاب میکند؟ فیلم با تصویر کردن آرزوهای زیبای کودکانهای که گروگان زیادهخواهی و طمع خلافکاران میشود شروع شده و مخاطب را بهدنبال گنجی مادی میکشاند اما این کودکان به گنجی بزرگتر دست مییابند که نه در آبانبار مدرسه که در حیاط و کلاس و دفتر یافتند. خـورشید از این جهت کاملاً سمبلیک و نمادین است، ستیزِ شکل است و معنا.
از نقاط قوت خورشید نورپردازی و استفاده از نور به عنوان عنصری تاثیرگذار در معناشناسی فیلم است
قهرمان اصلی داستان (علی) پس از مشقتهای فراوان گنج را مییابد، اما وقتی میبیند نهتنها این چیزی که مییابد گنج نیست و برعکس نابود کننده زندگی است (مواد مخدر) آن را سریع در آب غوطهور میکند. این گنج بزرگترین دلیل رنج او و سه دوست دیگرش است و باید نابود شود. از طرفی مدرسه بهعنوان مرکز مهمی برای آموزش و پرورش کودکان نماد مهمی در فیلم است. مجیدی بر عدم دسترسی کودکان کار به آموزش در مدرسه مانور زیادی میدهد. مدیر مدرسه کسی است که با مشقت فراوان از پس هزینههای مدرسه بر میآید و تمام دلخوشیاش جشن خیریهای است که هیچکس در آن حضور نمییابد و حتی از کمک دولتیها هم خسته شده و دست خالی میماند.
از سوی دیگر همین مدیر قصدِ شرکت در انتخابات شورای شهر دارد تا به قول خودش از آن طریق بتواند مدرسه را سرپا نگه دارد. مدرسهای که در پایان خرابهای خالی از سکنه و متروک میشود. کاخ آرزوهایی که قبلاً با کتک و تهدید در آن تحصیل میکردند اکنون ویرانهایست که سالم شدن زنگ آن نیز بهدست علی کار ساز نیست و زنگ مدرسه وقتی کسی در آن نیست جز آونگی میان هیچ است.
فیلم خورشید که با ریتمی مناسب و گره افکنیهای ممتد مخاطبان را پای خود مینشاند در پرده سوم انرژی خود را از دست میدهد و شور و هیجان مخاطب مبدل به خرده پیرنگهایی میشود که در روند داستان تاثیر بسزایی ندارد. مانند حضور طناز طباطبایی بهعنوان مادرِ علی در تیمارستان که مفهوم چندانی را انتقال نمیدهد.
مجیدی کارگردانی بود که گرچه سوژههایش از طبقات محروم و ضعیف جامعه بودند اما فیلمهایش سیاه و تلخ نبودند و شخصیتهای فیلمهایش روحی بزرگ و پاک داشتند که مخاطب را به وادی دیگری میکشاند. کارگردانی که بهدنبال بوسه ماهیها بر پاهای علی در بچههای آسمان بود، حال تجویزش سعادتمندیای کاذب در فیلم خورشید است.
فیلم خورشید درنهایت فیلمی برای یکبار تماشاست. فیلمی که طی زمان منقضی میشود و فراموش، چرا که مولفههای اصلی که باعث ماندگار شدن فیلمهای قبلی میشدند را مجیدی در این فیلم استفاده نمیکند. وجودمولفههایی که موجب شد آثار مجیدی با آثار مهمی همچون Bicycle Thieves «دزدان دوچرخه» از دسیکا مقایسه شود. مجیدی ضمن واقعگرایانه بودن فیلمهای قبلی خود ویژگیهایی همچون بیرون آوردن معنا از دل داستانی ساده را به کار میبرد اما خورشید نمیتواند به آن چیزی که مد نظرش است نزدیک شود.
فیلم خورشید نه رنگی از رنگ خدا دارد، نه پاکیِ بچههای آسمان، نه به ترنم باران گریزی میزند و نه به آواز گنجشکها گوش میدهد. خورشیدِ مجیدی خاموش است، بی فروغ و سرد.