بعد از مدتها، دوباره احساس میکنم که توی تاریخ یه دوست پیدا کردهام: کنفوسیوس.
سالیان سال بود که اسم و جایگاه این آدم در چین رو میدونستم و گاه و بیگاه هم نوک میزدم به آثار و نوشتههاش تا ببینم کی ه و اصلا چه چیز جذابی داره. نتیجه: هیچی! هر چی دنبال یه حرف موشکافانه یا سخن عجیب یا تجربهی حسی پیچیده توی این آدم میگشتم، هیچ چیزی نمیدیدم. به نظر یه حکیم اخلاقی سادهای میاومد که خدا میدونه چه طوری، توی چین تبدیل شده به بت و بعد هم نهادهای قدرت شروع کردهاند به بهرهبرداری کردن از شخصیتش. هیچ حرف، پروژهی فکری یا عملی تازهای من توی این آدم نمیدیدم.
این بار اما یه انسان شریف، ما رو به هم معرفی کرد و باعث شد که بفهمم با کی طرفام و اون کارل یاسپرس بود.
یاسپرس کتابی داره به اسم کنفوسیوس. بس که این یاسپرس باشعور و فرهیخته و فروتن ه و بس که نگاه و فکرش نافذه! این یاسپرس یه ویژگی عجیبی داره: سلیم النفس بودن! صداهایی که ما به خاطر گرایشها یا حساسیتهای روانشناختی یا فرهنگیمون دور انداختهایم رو با گوش شنوا نیوشاست. گوهرهایی که ما به خاطر فقر تجربیاتمون قادر به شناختشون نیستیم و راحت دورشون میاندازیم رو برمیداره و خاکشون رو میتکونه و شروع میکنه با ما در موردشون حرف زدن. ازمون میخواد که متن رو نکنیم آینهی خودمون و فقط هر چی که تأییدکنندهی ایدههامون هست رو توش ببینیم و بعد به اون متن بگیم «ما دو تا دوستایم». ساختمونهایی که بدون شالوده و پی ساختهیم رو میاد بررسی میکنه و ازمون میخواد محکمش کنیم. خیلی آدم عجیبی ه این بشر. جزء کسانی ه که دلم میخواست شاگردیش رو میکردم.
دور شدم از کنفوسیوس! خلاصه که آشناییم با کنفوسیوس رو مدیون یاسپرس ام عمدتاً. شاید هم تا حدی مدیون دوستان دیگرم مثل معلم تشنهی ابدیم. و به میزانی هم مدیون گفتگوهام با علی.
توی گفتگوهام با علی، اغلب یه ملودی هست که تکرار میشه: «خب باشه، نارساییهای سنتهای موجود رو کشف کردیم، علیهشون شوریدیم و زدیمشون کنار. هیچ آخوند و نهاد دین و خدا و پیامبر و آقابالاسری هم نیست دیگه. خب بعدش؟ حالا زندگیت رو چه طور پیش میبری؟ دیگه نمیخوای سنتی ازدواج کنی. داشتن دوستپسر یا دوستدختر، یه کار زشت یا «دست نزن، جیز میشی» نیست؛ حالا چه طوری ارتباط عاطفیت رو پیش میبری؟ چه کارها میکنی؟ چه فکرها؟ چه کارها نمیکنی؟ چیها رو میپذیری؟ چیها رو نه؟ کجاها ممکنه سکوت کنی در حالی که باید حرف بزنی؟ کجاها میپذیری در حالی که باید زار میزدی؟ به این سوالات فکر کردی؟ یا فقط مفتخری به اینکه دیگه سنتی نیستی: من آنام که آخوندها خر اند.»
نماز خوندن تکراری ه. خب حالا چه جوری با مرجع زندگیات حرف میزنی که تکراری نباشه و همیشه تر و تازه باشه؟
پیادهروی اربعین هیچ عمقی نداره. اداست. خب زیارت کی یا چی میری؟
مردم خر بودند و سال ۵۷ میگفتند «عکس خمینی تو ماه». خب خریت ه؟ اوکی. تو عکس کیو توی ماه میبینی؟
نمیخوام به حرف مردم اهمیت بدم. خب به حرف کی اهمیت میدی به جاش؟
از مهمونیها و دید و بازدیدهای سطحی خانوادگی بدم میاد. خب دوستیهای خودت چه شکلی اند؟ چی کار میکنی تا عمیق بشن؟
کنفوسیوس برای من یادآور اینها بود:
۱- سنت رو نمیشه همین طور آبکی نقد کرد. سنت حاوی چیزهای بسیار مهمی ممکنه باشه. نگاه انتقادی باید بهش داشت، اما باید در برابرش، دانشآموزی هم بکنی، چون خیلی چیزها داره که میشه ازش یاد گرفت. لازم نیست از سنتْ بت بسازی، اما برخورد هیستریک و ستیزهجویی با سنت هم احمقانه است.
۲- وایسادن جلوی وضع موجود و تغییر دادنش، ریشه لازم داره. ریشههات کجان؟ حواست هست بهشون؟ جون میگیری ازشون؟ یا فکر میکنی همین طوری بیحساب میزنم توی دل آشوب دنیا و مثل «برانژه» (شخصیت اصلی نمایشنامه کرگدن نوشتهی اوژن یونسکو) فریاد میزنی: «من مثل دیگران وانمیدم!» اگه کنفوسیوس برانژه رو ببینه، فک کنم بهش بگه: «سوای اینکه چنین چیزی اساساً ممکن هست یا نه، آثار وادادگی رو در همین سخن تو میشه دید.»
۳- ظاهر و صورت و عمل مهم ه. نمیشه خیلی چیزها رو دلی و ذهنی و فکری و باطنی کرد. ارزشهای انسانیای مثل عدالت یا عشق، با سخنرانی صرف و با ذوقزدهشدن و برانگیختگی حسیِ خالی به جایی نمیرسند. باید برای تحقق و پیادهکردنشون، یک سری رسمها، روشهای عینی و شیوههای عملی داشت. ما زیادی میخوایم با فشار به ذهن و تکیه به درونمون، بیرون و جهان رو تغییر بدیم. «روال» مهم ه!
۴- و از همه مهمتر قصهی زندگی خود کنفوسیوس: هدفهاش، رنجهاش، حسهاش، فکرهاش، همراهانش، مخالفانش، خوشحالیهاش... زندگیاش.
دو نکته در مورد خواندن کتاب:
- متن کتاب، یعنی نوع جملات ترجمهشده توسط آقای احمد سمیعی (گیلانی)، با نوع جملهبندیهای امروزی ما، اندکی فرق دارد. کمی طول میکشد تا سبک نوشتاری کتاب را دریابید و آن را کشف کنید. این کشف، نیاز به کمی صبر و حوصله دارد و اینکه اگر جملهای را متوجه نشدید، روحیهتان را زود از دست ندهید.
- از این کتاب ترجمهی دیگری نیز وجود دارد؛ در کتاب «فیلسوفان بزرگ»، ترجمهی اسدالله مبشری و محمد مبشری، انتشارات نیلوفر. هر دو ترجمه (سمیعی و مبشری)، ترجمههای مسئولانهای هستند و به جای خود قابلدرک و ارزشمند به حساب میآیند.