امروز تجربه جدیدی داشتم که تا به حال باهاش روبهرو نشده بودم؛ احساس تنهایی واقعی. دوست داشتم کلمه واقعی رو حتما کنارش بزارم تا نشون بدم اگر تا به حال احساس تنهایی داشتم، احساس سطحی بیش نبوده. انگار با یک حقیقت جدیدی روبهرو شدم که محکم با صورتم برخورد کرده. به نظرم برای احساس تنهایی تعریف معینی نباید گذاشت چون هرکسی به یک شکل معنیش میکنه.
اکثر حقیقتها تلخ و دردناک هستن، اما از جهاتی به انسانها درس زندگی میدن. آدمها بیشتر اوقات فراموش میکنن تا از دنیای فانتزی که برای خودشون ساختن کمی بیرون بیان. عقیده من این نیست که دنیا و زندگی رو با نگاه کاملا منطقی ببینیم. قانون تعادل و توازن در زندگی برقراره. 50% منطقی 50% احساسی. شاید با این تعادل زندگی بهتری داشته باشیم.
همونطور که گفتم حقیقت تلخه، احساس تنهایی هم زهرماره. اما مثل تجربه اولین باری که قهوه میخوریه. زمانی که برای اولین بار قهوه میخوریم میگیم این چه زهرماریه چجوری همه هر روز قهوه میخورن. اما به مرور زمان تلخیه برات لذتبخش میشه. یه موقعهایی باید با بعضی حقیقتها جنگید و یا کنار اومد. هنوز به تجربه کافی نرسیدم که کدوم حالت برا حقیقت بهتره ولی به نظرم توی این تایم این شکلی بهتره. نمیخوام از احساس تنهایی که تجربه کردم کلی بدو بیراه بگم و احساس تاسف داشته باشم. در واقعیت خیلی خوشحالم و حس میکنم منو چند سال بزرگتر کرد. الان میدونم این تلنگرهای یهویی بد نیست. داره یادآوری میکنه تا یه وقت نرسی ببینی یه جایی هستی که نباید باشی.
واقعیت خوبه؛ عالیه. شاید فکر کنی اصلا تنها نخواهی شد حتی یک لحظه اما واقیعت اصلی اینه که اینا همه برچسب خوشگلیه که خودمون به زندگی مون زدیم. همه ما انسان در اصل تنها هستیم. تنها به دنیا مییایم و تنها از دنیا خواهیم رفت.
اولین دل نوشتهای که از خودم منتشر میکنم. یکم ترسناکه برام ولی ارزشش رو داره.