همسر نویسنده ی کتابی که در ادامه معرفی میشه، ایرانی هست ( این تلاش مذبوحانه و خبر زرد رو گفتم شاید در آمار بازدید و خوندن ادامه ی مطلب تاثیری داشته باشه :)))) حالاااااااا )
اولین بار تو باغ کتاب تهران چشمم به جلدش افتاد، 10 - 15 تاشو روی همدیگه ستونی چیده بودن، از اون ستون های فرخورده. چاپ نمیدونم چندمش بود و یکی دو تا از این جملات منتقدین خارجی رووش.... که در وهله ی اول برام ابهام ایجاد میکنه و حسی از اینکه احتمالا روی موج تبلیغات افتاده، و البته جیبم هم بود که گفت:
" الان نهههههه، بعدا " . گفتم باشه! ولی یادم موند اسم و حتی تصویر روی جلدش.
خوندش رو که شروع کردم احساس کردم خیلی اروپایی توره ( طوره! )، حتی خواستم بی خیالش شم. انگار خیلی غریبه بود.
عامااااااا.....
بعد کم کم بهش عادت کردم، بعدش خوشم اومد، بعدش باهاش خندیدم، بعدش باهاش اشک ریختم، براش کف زدم! بعدش عاشقش شدم و بی تابانه منتظر اولین فرصتی که باز ادامه اش بدم و در آخر..... تحسینش کردم.
به شدت جهان شمول هست و انسان دوستانه - علی رغم خورده تفاوت های احتمالی فکری و فرهنگی قابل درک - و تقریبا نکته، حرف و جزییاتی نمیمونه که تا آخر داستان بی جواب بمونه؛ در عین همه ی سادگی و دلچسبیش.
وجود کم زمان ولی همیشگی یکی از شخصیت ها و همینطور رنگ و نقش نسبتا قشنگی که از مرگ تعریف میکنه از خوبی های دیگه اش هست.
پیشنهاد میکنم برای حس کردن خنکای " زندگی " وسط این روزها و ساعت های شلوغ پلوغ، وسط درگیری ها و خستگی ها، این کتاب رو هم از این نویسنده ی سوئدی " فردیک بکمن " مطالعه کنید.
دو تا ترجمه از این کتاب دیدم، و شخصا ترجمه ی خانم " فرناز تیمورازف " رو بهتر و نزدیک تر به فضایی که نویسنده میخواسته ایجاد کنه و همینطور آشنا با ادبیات روزمره و ذهنیت ما ایرانی ها دیدم.
پ.ن: ترتیب بخش های داستان در کتاب صوتی - با صدای خانم " مریم محبوب " - و کتاب چاپی فرق میکنه! ولی کتاب صوتی اش هم به شدت با این چیدمان جذاب و گیرا شده بود و انصافا خیلی خوب این کار رو کرده بودند!
خوش باشید