سلام مجدد
خب با تاخیر خیلی زیاد بعد از این سفر پر ماجرا دارم راجع بعش مینویسم و فصلش گذشته. فکر میکنم اوایل خرداد بود که رفتم. در واقع این یک پست سوخته است؛ مثل نسل سوخته، مثل برنج سوخته، چوب کبریت سوخته؛ دماغ سوخته و صد البته نشیمنگاه سوخته ( میزان مودب بودنم و حفظ حرمت افراد حاضر در جلسه برای خودم هم جای تعجب داره! )، و چون توی همین سفر کذایی بود که گوشی مسبوقم به دلیلی که در ادامه میگم تنی به آب زد و برای همیشه هوتوتووووو.... پس راهی نموند برام جز استفاده از تصاویر اینترنتی.
به قید حیات، سال دیگه به وقتش، اشاره ای به این پست میکنم دوباره با ویرایش جدید.
آغاز داستان:
رسیدید کرج سر خر رو ( میبخشید، ماشینتونو ) کج میکنید سمت چالوس.... به روایتی 16، به روایتی 17 کیلومتر که میریدجلو - جلو فقط، چون قاعدتا عقب نمیتونید برید - میریسد به این تابلو - ارنگه :
بینندگاه محترم دقیقا همانطور که در تصویر میبینید از این تابلو، 2 مسیر می شود و البته که هر 2 مسیر به هفت چشمه ی زیبا میرسه... عاامممااااا
مسیر اول: مسیر دست راست ( همونی که ی پژو ترمز بریده داره میاد پایین و اون آقاهه انگار نه انگار وایساده وسط جاده و البته تصویر هم متحرک نیست خب ) سر بالایی هست و کمی پر پرچ و خم. گاز میدید میرید تا ی جایی که میبینید چند تا ماشین دیگه هم پارک کرده اند! ( معمولا همیشه چند تا ماشین پارکه ). مَرکب رو پارک کنید و با نخ و گیس و طُره ی سیبیل و طناب و سنگ و هر چی هست به چند جا گره بزنید که تو سرازیری راه نیفته بیاد پایین. این مسیر کمی دورتره. ولی نرخ ورودی نداره، برای روزهای شلوغ هم که مسیر دوم بسته است و جای پارک گیرتون نمیاد، خوبه. اگر هم میگید خب اومدیم و ماشینی پارک نبود چه کنیم چه کار کنیم، بزارید اینجوری بگم... اهدانا صراط المستقیم که دارید میرید بالا، ی جا هست سمت چپ، ی خروجی سرازیری هست، سرش هم یک اتاقک هست و همون جاها هم یک ساختمون.
مسیر مشخصه.. میرید جلو با پای پیاده تو مالرو خاکی و شیبدار.
مسیر دوم: همون تابلوی بالایی، دنبال ماشین سفیده برید جلو ، 2-3 تا پیچ رو که رد کنید، دست راستتون رستوران هفت چشمه هست. بغلش راه داره. روزهای تعطیل و ... خیلی شلوغه و پارکینگ رستوران هم جای پارک نداره... و البته فکر کنم یک نرخ ورودی میگیره. مطمئن نیستم.
خب میرید داخل به هر صورت.
اوایل مسیر میگی خب این چی بود؟! این که همون اوین درکه خودمونه... به همون شلوغی و کَل کثیفی بعضی جاهاش. ولی خب اشتباه میکنید دیگه.. ناامیدی مرگ نینجاست!!
این فاز یک رو یک تیکه آبی که خشکی نداره! و از وسطش یا از کنار صخره ها هم میتونید رد بشید، از فاز دوم جدا میکنه... کلی اینجا میتونید بخندید، با هم نه البته ، به هم... چون خلق الله برای اینکه پاچه هاشون خیس نشه، از روی یک سری لوله به پهنای مجموعا 30 سانت از دوطرف میان روبروی هم و اون وسط گیر میکنند و چه صحنه ها که خلق نمی شود. مسلمان نشنود، کافر نبیند :))) مثل این مورچه ها از روبرو میخورن به هم، فقط مثل این مورچه ها هم رو هی بوس نمی کنند رد شن. خدایا این خوشی های کوچیک رو از ما نگیر. بزرگاشم خواستی بده. الهی آمین.
کم کم صحنه های قشنگ میان جلو. در واقع اونا ثابتند، این ماییم که داریم میریم جلو
بعد این قشنگی ها تبدیل میشند به بهت،هیجان، ترس، لذت ناشی از ترس، مامان جونم!! چه غلطی بود کردم؟! خدایا منو ببخش.... نگاه به پل های پشت سر و این گونه تفکرات دقیقه نودی.
اگر فصل مناسب باشه و فشار آب هم ایضا ( عکس بالایی تر ) میتونید یک بخش هایی از مسیر رو از داخل آبراه برید.
اگر نباشه، مثل این بنده خدا ( عکس دوم، آقای عینکی )، از لبه های باریک باید برید یک مسیری رو.. همه اش اینجوری نیستا... جاهای بهتر هم داره، بدتر هم داره :))
حالا بدبختی هر چی عکس سرچ میکنم همه اش از همین زوایاست.
ولی انصافا ی جاهاییش مثل این فیلم هاست از فرط زیبایی.. یا این فیلم ها مثل اینجاست در واقع. باورتون نمیشه، تابش زاویه دار نور خورشید، روشنا و سایه های پیوسته، تلولو ( واااوو چه ادبی ) قطره های آب، صخره های صیقل خورده پلکانی. حیف که با زورِ من گوشی مرده ام بر نمیگرده، ولی اگر تابستون بعد باز رفتم، به امید خدا عکس میگیرم میزارم. اصلا خودتون برید، به من چه :))
حالا دقیق نشمردم چندتاست.. ولی به هر حال میگن هفت چشمه... کلا ما ایرانی های از یک سری عدد به بعد یا قبل رو رند میکنیم.... مثلا ممکنه این ها 5 تا باشند، ما میگیم 7 تا.. چون هفت عدد خاصیه.. یا 10 تا باشه.. بازم میگیم 7 تا.. چون باز خاصه. به هیچ کسی هم ربطی نداره، هر چقدر هم دلتون میخواد تحریم کنید. ما هفتای خودمونو نگه میداریم. چون خاصه.
چشمه ها در حالت طبیعی قاعدتا قابل نوشیدن هستند
7 تا چشمه رو دیدی نمکی، یکی رو ندیدی نمکی!!
کدومو ندیدیم پفکی؟!
آبشار رو میگم آق نمکی.
دور و بر عکس رو حذف نکردم. احساس کردم نقض کپی رایت میشه.
میگن 90 متره . من که 90 مترش رو ندیدیم. الله اعلم. ولی به هر حال خیلی بلنده. جزو آبشارهای بلنده ایرانه. 30 متر هم که باشه، بری زیرش، احتمالا قاطی قطرات آب دیگه پخش میشی روی سر و کول بازدیدکنندگان. حالا کدوم بازدیدکنندگان، بستگی به بخت و اقبالت داره دیگه.
والا میری زیرش اینقدر پر آب و پر فشار بود امسال ماشالله که تهشو نمیدیدی.. همینجوری قطرات آب تو هواست که دور و برت رو گرفته، و صدای وهمناک برخورد آب با زمین و صخره ها.... دوستان هم با لباس و بی لباس زیادند اونجا.
زیر اون صخره ای که آبشار میکوبه رووش، دریاچه ی کوچولوی خوشگل خطرناکی درست شده. اینجا همونجاییه که گوشی من به دیار باقی شتافت و البته متاسفانه اعضاش رو هم نشد اهدا کنیم. میخوام قاب کنم بزنم به دیوار.
داستان از این قرار بود که من میخواستم گوشی نبرم! ولی بخاطر شرایط همراهان، گفتم ببرم شاید کار اضطراری پیش بیاد. ولی تو آب نمیرم. نمیدونستم میری جلو از یک جایی به بعد هیچ آنتنی در کار نیست.
بخاطر گوشی گفتم اصلا نرم تو آب، بخاطر همون اطرافیان عزیز، که کوچک سال هم بودند، اول تا مچ پام خیس شد، بعد ی جاهایی تو مسیر رسید بالای زانوم، بعم هم.....
تا اینکه رسیدیم اینجا، چندتا عمو داشتند آب بازی میکردن و ی عالمه خاله و عمه و عمو و دایی دیگه هم بودند که شنا نمیکردن و فقط داشتند زیر قطرات آب خیس میخوردن که راحت تر پوستشون کنده شه لابد.
از یکی از اون عموها که خال مخالی و نقش و نگار کاری شده بود رو دست و بازوش پرسیدم اینجا امنه؟ گفت اینجا که من هستم امنه، فلان جاهاش هم عمیق تره....
این اطرافیانِ کوچولوی ما دقیقا رفتند روی همین دو تا صخره که تو عکس میبینید، توی همین رفت و آمدشون بین این 2 تا صخره که البته اون موقع پر آب تر بود برکه، پای یکیشون سر خورد و رفت تو آب، ( سمت چپ صخره ها تو عکس )، اول تا دماغش رفت تو و اومد بالا، بعد رفت زیر، اومد بالا و دوباره رفت پایین، این دفعه تا بالای سرش، دیدم فقط دستش بیرونه. دست اون یکی کوچولو رو هم گرفت و با خودش کشید پایین. دیگه نفهمیدم، کی چیه، چی کیه؟ تا کجام خیسه؟ گوشیم چه مدلیه، اینجا کجاست؟! فقط به لطف خدا و با همون نیروی قوی حفظ حیات! با اندک دانشی که از نجات غریقی داشتم از سال های دور، ( و در کسری از ثانیه به ذهنم رسید ) پریدم پشت سرشون تو آب و الخ.... باورم نمیشد که ارتفاع آب از قد 1.79 سانتی من هم بیشتره و پاهای من هم به کفش نمیرسه . کمِ کم 2.3 تا 2.5 عمقش بود. حدس میزنم. خلاصه با کمک یکی از همون عموهای خال مخالی، بچه ها رو یکی یکی دادیم بیرون.
گوشی رو در آوردم، دیدم قاط زده، یکی میگفت بزارش تو جوراب زنونه لای برنج!!! یکم بر بر نگاش کردم و خندیدیم با هم. جوراب زنونه کجا بوده اونجا اون موقع؟ باشه هم، خشکه مگه؟؟؟ خیسه خب! دیگه همه تا مچ رو تو آب بوده اند حداقل، اگر خیلی هم مامانم اینا اومده بودند این سفر. ... برنج خشک که بماند. جوراب مردونه هم که ظاهرا هیچ کاربردی جز کادوی روز مرد برای باباها نداره. بدرد نخورِ زشتِ بد بوووو.
وانگهی، کوفت بچه ها نکردم. خودشون به اندازه ی کافی ترسیده بودند... فقط یکم بغلشون کردم بعد هیچی نگفتم... بعدشم با یکم خنده و عجب تجربه ای شد و فلان و شوخی های عموی خال خالی... خنده اومد رو لباشون... پند و نصیحت و رَوِش پیش نیومدن یا در صورت وقوع، راه غلبه بر شرایط رو گذاشتم چند ساعت بعد تو راه برگشت که حالشون روبراه شد قشنگ، بهشون گفتم. یکیشون تو ذهنش هنوز ترس داشت که سعی کردم بگم از چه راهی میتونه با ذهن و ترس توش مواجه بشه.. امیدوارم بدترش نکرده باشم :))
خلاصه برگشتیم و ...
سفر به هفت چشمه، هم پیاده روی معمولی کوهستانی رو داره، هم خورده صخره نوردی های شیرین کوچولو، هم آب پیمایی.
راستی یکی دو جای مسیر هم گذر از عرض رودخونه دارید که حواستون به سبک وزن ترها، یا کسانی که مهارت رد شدن و قدرت بدنی لازم رو ندارند باشه.
توجه شما عزیزان را به موارد زیر جلب می نووومایم:
دلاتون شاد.
در پناه لطفش
** راستی، جوراب زنونه و برنج خشک فراموش نشه :))