رضا
رضا
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

رد پا

همیشه دیوونه بودی


باریدی

نرم شدم

خیالی شدم که منو رد کردی

دلم گرفت؛ خیلی

ردپاهات اما بود...


شال بود که پیچید و کلاه بود که پوشید و رد پاهای تو بود که گرفتم به رفتن



به نهایت لامحال دو خط موازی که رسیدم صدام زدی

برگشتم

دیدم اون سر بی نهایت قانون نانوشته ی هندسه بالا پایین میپری و میخندی و بهم میگی:

دیوونه ی خودم، آخه تو نمیدونی من همیشه با کفش های بر عکس پوشیده راه میرم.


محو چشمات بودم همیشه، حواسم به شیطنت پاهات نبود


رفیقرد پاجستجو
آتشی است.... مشتاق خاموشی در آغوشت roshanaa@yandex.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید