میدونی من کیم؟!
من همون چراغ راهنمای سر چهار راهم که همیشه ازش رد شدی و نفهمیدی چقدر برات چشمک نارنجی زده... به رووت نیاوردی که از فرط دلتنگی قرمز میشد تا شاید نری. دیوونه... آخرشم که چراغ سبز بهت دادم راهتو کشیدی رفتی؟!
من همون عمودی ام که برای شما فقط یه تیکه آهنه؛ برای ی عده اما ی پاتوق.....ی محل قرار... ی چیزی مثل چرم مشهد میدون ونک.
من همون فرم دفرمه ی له و لورده ی سیمانی کف خیابونم که تا اومدم بگم " آهوووی مردک زیر پاتو نگاه کن لهم کردی...!! " هوا زد خشکش کرد و همینجوری قناس و الکن موند وسط تاریخ خانه سنگ فرش های خیابان ناکجا آباد.
من همون فشنگ شلیک نشده سربازی ام تو جنگ که سودای شکستن سرعت صوت رو با خودم به گور مغز یکی از جنگ افروزهای بدکار بردم.
من همون تنها ساختمان بجا مونده از بمباران اتمی هیروشمیا هستم! درست زیر محل انفجار؛ ۵۷۶ متر پایین تر از پلشتی... تو چه میفهمی زجرِ چشیدنِ مزه دیدن فرو ریختن همه ی رفقای کوچیک و بزرگ دور و برت رو بعد از این همه سال
من همون سطل آشغالیم که دهنش بوی دسته گل های به آب داده ی شما رو میده.
من همون جورابیم که عاشق بوی انگشت اشاره ی پای پدربزرگت شد!
من همون شعله ای ام که دنبال ی سایه میگرده...!
من همون صندلی تو اتاقتم که مشتاق دیدن روی گلت ه... نه نشیمنگاه همایونی ات عزیزم.
من همون ساعتی ام که با غرور فکر میکنه زندگی و مرگ و تاریخ همتون به جهت چرخش عقربه هاش بستگی داره.... میخوای برعکس بگردم ببینی چی میشه؟؟! میخوای؟!
من همون تخت دونفره ی بی گناه و چشم پاکم که بقیه وسایل اتاق بهش میگن "تختیکه ی بی حیایِ ...."!! به من چه خب آخه؟!
من همون چراغی ام که اختراع شده تا شب ها که شما میخوابین و آقا پلیسه رو هم نمیدونم! نقش مهتاب رو بازی کنه
من همونی ام که حداقل ۶ تا هزار سالِ هر کی میاد جلوم میگه: " این آینه است یا که منم؟!! "
من همون سشواری ام که وحشیِ موهااات... صداشو گرم کرد.
من همون دوشِ حمومم که میگن خواجه ی درباره!
من همون کاردی ام که با پنیرش دوست و رفیقه.
" من همون ساعت خرابی ام که حداقل دو بار در روز زمان درست رو نشون میده " ***
من همون صفحه ی آخر غزلیات حافظم که آروزشه ی روز بشه فال کسی...
داره بارون می باره....
دلاتون آروم و خوب.
*** این جمله نمیدونم از کیه؛ قبلا ی جا شنیده یا خونده بودمش.