رضا
رضا
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

پایه باش

پایه باش بی مقدمه بریم سر اصل مطلب

پایه باش کار و بار رو تعطیل کنیم و دوچرخه هامونو راس و ریس... ، بزنیم به دشت و دمنو کوه و جاده!

پایه باش دو ماراتن کیش رو امسال بریم و هر دوبا هم آخر شیم، ولی چیزی از ارزش هامون کم نشه.

پایه باش بریم خودمونو ببندیم به درخت زندگی ، که اَره اش نکنند اون همه خاطره رو که ازآدم های همه سال های زندگیش داره

پایه باش سکوت کنیم و بعد بی دهن حرف بزنیم

پایه باش تعطیلات بعدی که همه میرن غرب، ما بریم جنوب شرقی!

پایه باش اولین ملاقاتمون نه توی کافه، که توی دامن کوه باشه.... دامنی که بوی نفس مادربزرگ رو میده... با همون گل های ریز قرمز همیشگی لباسش، که میگفت بابا بزرگ هم دوست داشته

پایه باش پابرهنه مثل اسب تو دشت های سر سبز بدویم و مثل آدم شیهه بکشیم!

پایه باش از بوی زلف ی زرافه توی آفریقا که دستمون هم بهش نمی رسه مست بشیم، به شرطی که بدمستی نکنی.

پایه باش قووت لایموتمون رو خودمون تو دل زمین سبز زندگی بکاریم


پایه باش نه تو مناظق 22 گانه یا اطراف و حومه... که تو قعر ی جنگل پر از گرگ و میش در معیت گرگ های خاکستری و پرنده های دُم بلند جادویی سکنی گزینیم!!

پایه باش تو کاروان شتر با بارش گم بشیم و و سوار بر فیل ها، هندوستون را فتح کنیم.. که خاطر فیلمون هم آسوده شه

پایه باش بی زاد و توشه دیجیتال، مثل کاشفان دنیای کهن، بریم دورترین نقاط خیالِ این مادر-سیاره زمین!

پایه باش اسیرم نشو و اسیرم نکن

پایه باش از خونسردیت گاهی حالمو بهم بزن

پایه باش سال جدید با عشایر بریم ییلاق و قشلاق.. صبح به صبح و شب به شب قدم به قدم باهاشون زندگی کنیم، باهاشون خوحشال شیم، باهاشون ناراحت شیم... بعدش توی تارک روشن صبح گرد رو شونه ام رو بتکونی و بگی بیا این تفنگت.. برو ببینم تومیدون جنگ چه میکنی با یارانت

پایه باش من سوار بر یابوی آبی بیام بدزدمت .. همینجوری الکی :))

پایه باش بچسبیم به خاطره های هنوز نساختمون... به رویاهایی که قراره زندگی کنیم

پایه باش برام نامه بفرست! به خطی که هیچ کس نمیتونه بخونه.. حتی خودت... تا مجبور شی بشینی بغل دستم فی البداهه بلغور کنی و هر دو تا بخندیم

پایه باش هر وقت خسته شدی ازم مثل بچه ی آدم دردتو بگی... منم با پشت دست بزنم توو... :))

پایه باش هر کی خواست بره، بره؛ ولی دست اون یکی رو بگیره و با هم برن.

پایه باش که ایندفعه دو دو تا چهارتا نشه

پایه باش تا " بنشین لحظه ای رو در روی من ..... چایم را با عطرت هم بزن!" ( شنیدیش که؟ )

پایه باش ساعت شنی ببندیم به مچ دستمون.

پایه باش پول و پله و ثروت نداشتمونو بریزیم وسط، ی کاروان بگیریم و بزنیم تو دلِ جاده.... اینقدر محکم بزنیم که از درد زایمان بیشتر دردش بگیره

پایه باش بریم بازار، هر چی پرنده تو قفسه، از فروشنده های جان! بخریم.... ولشون کنیم برن؛ حتی اگر قراره یک ساعت بعدش گربه هِ بخورتشون.

پایه باش هنرمون رو هر چی که هست، ببریم کف خیابون... همه ببینن، پیر و جوون! لذت ببرن، فحش بدن، بخندن و مسخره کنن، چپ چپ نگاه کنن، بعضیا هم راس راس

پایه باش... که نه مریخ، نه ذرات نادیده، نه راز زندگی دیگران!! که اول خودمون رو کشف کنیم... قول بهت میدم بعدش از خیلی چیزا با خبر میشیم.

پایه باش، نه سالگرد ورودمون به این دنیا؛ که لحظه ای بوده و رفته در دل زمان و تمام، که "آنِ" نو شدن و تولد حقیقیمون رو به هم تبریک بیگم.

پایه تم....

پایه ام باش....

منتظرتم



سفرهمسفررویای زندگیگذر عمرهمدل
آتشی است.... مشتاق خاموشی در آغوشت roshanaa@yandex.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید