ویرگول
ورودثبت نام
رضا پورمحمودیان
رضا پورمحمودیان
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

شب عید است!

کاری ندارم چه عیدی هست، غدیر یا قربان، نوروز یا سپندار مزگان؛

عید چه مذهبی باشه چه باستانی، یه سری تبعات داره،

اولین چیزی که همیشه از عیدا نصیب من میشه ترافیکِ!

شربت، صدای فوق بلند ایستگاه های صلواتی، ستونی از ماشین هایی که سرنشیناش تشنه ی اون شربتِ هستن، رفتگری که تا پاسی از شب باید لیوان های مصرف شده رو از کف خیابون جمع کنه و در نهایت طبیعتی که میلیون ها سال طول میکشه تا با این لیوان ها کنار بیاد...!

وقتی خیلی کوچیک بودم شب عیدا دل شوره داشتم. نمیدونم برای چی؟ فکر میکردم باید تلاش کنم نهایت استفاده رو از عید ببرم. مثلا یادمه اواخر اسفند تلویزیون شروع میکرد به تبلیغ ویژه برنامه های عید و من یک کتابچه برمیداشتم و تمام برنامه ها رو با ساعت دقیقش مینوشتم که هیچ کدوم رو از دست ندم.

فکر میکردم اگه یکیش رو نبینم یعنی وقت خود را به بطالت گذراندم. جالبش این بود که یه فامیلی داشتیم که عاشق تلویزیون بود، مجرد بود و نزدیک ۳۵ سال سن داشت و با التماس دنبال دفترچه من بود که مبادا برنامه ها رو از دست بده. خلاصه که یه هیجان و هیاهوی خاصی حاکم بود.

الان میگم عیدِ. بعد میگم خب چیکار کنم!؟

...و همین جا مکالمه ی من با من تموم میشه و میرم سراغ روال عادی زندگیم.

هدف از نوشتن اینا چی بود؟

میخوام بگم زندگی برای منِ ۳۰ ساله تغییر کرده و این امریست کاملا طبیعی، ولی قسم میخورم که بچه ۱۰ ساله ی امروزی، عمرا حس و حال و شور و هیاهوی ۱۰ سالگی من و هم نسل هام رو نداره.

خلاصه که عیدتون مبارک، چه معتقد هستید و چه نیستید، و امیدوارم همه ی عیدا براتون با اون دلشوره ها و شور و هیجان ها همراه باشه.... ?



عید غدیرشب عیدکودکینوستالژی
نویسنده کتاب "طعم شناسی به زبان آدمیزاد" مدرس انجمن قهوه تخصصی در حوزه قهوه و باریستا. مدرس دوره های میکسولوژی و میکسولوژی مولکولی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید