سلام
داشتم فکر میکردم زندگی مملو از تضادهاست
تضادهایی که گاهی باعث جنگ و درگیری شده و گاهی هم مفید بوده.اصلا در بعضی موارد، تضاد بین دو موضوع هست که به زندگی معنا میده.
مثلا سفید و سیاه
سرما و گرما
روز و شب
بعضی وقتا اتفاقاتی برای آدم پیش میاد که شاید در نگاه اول با قوانین و چارچوب ذهنی آدم جور در نیاد، اما یکم صبر، نتایج رو نشون میده.
گاهی قضاوت های بی مورد می تونه یک امری که کاملا با باورهای ما سازگار هست رو امری متضاد نشون بده.
روابط آدم ها از جمله اموری هست که به شدت درگیر قضاوتِ.
روابط در ابتدا بدون توقع آغاز میشن اما در ادامه توقعات هستند که به روابط جهتِ مثبت یا منفی میدن
اگر بپذیریم که ما آدم ها علاوه بر تعداد محدودی نقاط مشترک، تعداد زیادی نقاط غیر مشترک داریم، شاید توقعمون از روابط، پایین تر بیاد و در نتیجه رابطه های سالم تر و مستحکم تری باهم برقرار کنیم.
من هدفم از برقراری ارتباط با آدم ها رو صرفا به قدرت جذب اونها میسپرم.
یعنی عموما برای شروع رابطه قدمی بر نمیدارم، آدمی نیستم که به راحتی وارد حریم شخصی دیگران بشم و خب بالطبع به راحتی هم اجازه نمیدم کسی وارد حریم زندگیم بشه.
من همیشه از سوءتفاهم ها و دلخوری های بچه گانه فراری بودم و برای همین سعی می کردم در انتخاب افراد دور و برم وسواس داشته باشم و نتیجه ی این احتیاط هم داشتنِ دوستانِ صمیمیِ کمی هست که تعدادشون به انگشتان یک دست نمیرسه.
امشب دست به گوشی شدم و نوشتم، چون از خودم و قضاوت های بی موردی که تو زندگیم داشتم ناراضی بودم و ریشه ی این قضاوت ها رو فقط در تضادهایی دیدم که در همه ی پدیده های طبیعی وجود داره. البته که منم جزء کوچکی از همین طبیعت هستم.