شاه شوالیه را فرستاده بود تا جادوگر را سر به نیست کند. شاه اهل سر به نیست کردن بود.
پیشتر ها پدر و برادر شوالیه را سر به نیست کرده بود . البته شوالیه آنرا نمی دانست. به شاه وفادار بود .
خلاصه شوالیه به جنگل که رقت و کلبه جادوگر را در اعماق تاریک جنگل یافت و وقتی زن جادوگر را دید گفت wow
جادوگر از آن زن ها بود از ان زن های زیبا.
جتدوگر میخواست زنده بماند شوالیه هم خوش سلیقه بود. آخرش را بخوانید جمینی ان تور که روایت میکند اخرش زن جادوگر ملکه شد و با شوالیه زندگی خوبی را رقم زدند. اینجا بخوانید .اصل داستان را بخوانید بهتر است. من ننوشتم جمینی نوشته است