روزهای پایانی سال ۹۹ و بهتعبیری، آخرین روزهای قرن ۱۴ است و من بعنوان یک وبلاگنویس قدیمی -و البته در چندسال اخیر کمکار-، خواستم با نوشتنم اینجا، باهم کمی حال و هوای عید پیدا کنیم. حال و هوایی که این روزها به علل مختلف برای اکثر مردم جهان، بهویژه ما ایرانیان، چندان خوشایند نیست.
نوشتن، همیشه خودآگاهی میدهد. خودآگاهی، درکیست که از کنش آگاهانهی سیستم دو -سیستمی که حالت خودکار نیست و آدمی را به تحلیل و کوشش وا میدارد.- حاصل میشود. بیاییم برای روزهای آخر سال، خاطرهای بنویسیم، چیزی بنویسیم... مثلا به آرزوی خود، نامهای بنویسیم. آرزویی که میشود در سال نو، به رسیدنش نشست.
قصدم راهاندازی یک چالش یا چیزی شبیه آنچه سابقا در وبلاگستان فارسی رسم بود و مناسبتی را بهانه میکردیم تا بیشتر حضور مجازیمان را حس کنیم، ندارم. شاید، بهتر است کولهبار سال کهنه را باز کنیم و ببینیم برای سال جدید چه چیزی میتوانیم به ارمغان ببریم.
بیایم تکراری باهم بشنویم که زندگی آنقدر هم خارستان نیست و این ذهنیت ماست که گلستان را میسازد. تکراری به هم بگوییم آرزوهای بزرگ داشته باشیم و بلند نگاه کنیم. عشق و رقصیدن در باد را تجربه کنیم و به کوچکیِ مُحقرِ غمهای دنیا، بخندیم. از بادهای سرخ و مه غلیظ جاده، با همان جذابیت قدیم عبور کنیم و شعلهی ابدی و نور بیمنتها را دنبال کنیم. بگوییم بههمدیگر که امیدمان ماناست، آرزوهامان زیباست.
سال نوتون مبارک